لجنة الوفاق اولین لیست انتخاباتی خود را در سال ۱۳۷۷، دقیقاً یک سال پس از پیروزی محمد خاتمی، برای شرکت در اولین انتخابات شوراهای اسلامی شهر ارائه کرد. با پیروزی قمندار غزی، نجمه حمید و الهه موالیزاده، وفاق توانست نتایج قابلقبولی را در کارنامه خود ثبت کند. هرچند، در طول چهار سال فعالیت شورای شهر اول، الهه موالیزاده از حزب وفاق فاصله گرفت.
در این دوران، وفاق تلاش میکرد تا با ائتلاف با اعضای مستقل شورا و افرادی مانند سید ناصر موسوی (فرزند سید هادی) نفوذ خود را گسترش دهد. سید هادی از شخصیتهای برجسته در میان مردم عرب بود و آرامگاه او به تدریج به یکی از بزرگترین قبرستانهای شهر اهواز تبدیل شد. به همین ترتیب، فرزند او، سید ناصر، که از وجهه کاریزماتیک و ارتباطات گسترده برخوردار بود، میتوانست به گسترش پایگاه مردمی حزب وفاق کمک کند.
از سوی دیگر، شورای شهر و نزدیکی به شهرداری و استانداری فضایی را فراهم کرده بود تا حزب بتواند به ایجاد مؤسسات فرهنگی عربی کمک کند یا از مؤسسات فرهنگی مستقل حمایت کند.
با این حال، آنچه فعالیتهای حزب وفاق در آن دوران را بحثبرانگیز میکرد، رابطه آن با جبهه اصلاحات در استان بود. بخشی از هسته مرکزی حزب وفاق ارتباط ارگانیکی با اصلاحطلبان داشتند، که این رابطه به پیش از شکلگیری وفاق بازمیگشت. آنها بر این باور بودند که اصلاحات در درازمدت میتواند فضای هموارتری برای کنش سیاسی مردم عرب ایجاد کند و به گشایش سیاسی نسبی برای قومیتها منجر شود.
در انتخابات مجلس ششم، نزدیکی حزب وفاق به اصلاحطلبان اولین شکافها را در این مجموعه ایجاد کرد. در این انتخابات، همه نامزدهای حزب وفاق رد صلاحیت شدند. همین موضوع باعث شد که طیفی از وفاق، که به اصلاحات نزدیکتر بودند، خواستار همگامی میان حزب وفاق و جبهه مشارکت شوند و لیست مشترکی منتشر کنند. این لیست که شامل دو غیرعرب (کیانوش راد “کربلائی” و کهرام) و یک عرب (جاسم شدیدزاده) بود، باعث ایجاد تنش میان هواداران وفاق شد.
آیا یک حزب عرب میتواند نامزد غیر عرب داشته باشد؟
سؤال این بود که چگونه میشود یک حزب عرب، نمایندهای غیرعرب داشته باشد؟ ناصر العوفی، یکی از فعالان آن دوره، در کتاب لجنة الوفاق مینویسد که دو مؤسسه فرهنگی که نقش مؤثری در وفاق داشتند (مؤسسه فرهنگی شروق و مؤسسه فرهنگی الاحرار) با حمایت وفاق از نامزدهای غیرعرب مخالف بودند. البته، این مخالفت تنها محدود به این سه مؤسسه نبود و بخش قابل توجهی از بدنه الوفاق نیز با این رویکرد انتخاباتی حزب مخالفت میکردند.
از نظر آنها، الوفاق بهعنوان اولین حزب سیاسی عربی، باید از نامزد عربی حمایت میکرد که حامی مطالبات این مردم باشد. بر این اساس، اگر تمام نامزدهای عرب حزب رد صلاحیت میشدند، باید از مشارکت در انتخابات صرفنظر میشد. عباس، که در آن دوره در مؤسسه الاحرار فعال بود، در این باره میگوید:
ما در الوفاق مطالبات مشخصی داشتیم؛ احیای زبان عربی، رشد کادرهای سیاسی عربی، احیای فرهنگ عربی منطقه، بازگرداندن نامهای عربی، و جلوگیری از نابودی زیستبوم مردم عرب. اینها را نمایندگان فارس نمیتوانستند نمایندگی کنند. آنها خود بخشی از بدبختیهای مردم ما بودند.
یکی دیگر از فعالان آن دوره حزب میگوید:
الوفاق سرمایه اجتماعی بزرگی داشت. این سرمایه به دلیل حضور فعالان عرب بانفوذ و تأکید بر مطالبات گسترده مردم به دست آمده بود. حمایت از دو نامزد غیر عرب، سوزاندن این سرمایه بود.
یکی دیگر از مخالفان ائتلاف با اصلاحطلبان نیز میگوید:
در اکثر دورههای مجلس، دو نماینده عرب به مجلس راه یافتهاند و یک نماینده فارس. این ترکیب، بازتاب ترکیب جمعیتی نیز هست. حمایت از لیستی که دو نماینده فارس دارد، به معنای اذعان به این است که ما در شهر خود نیز از نظر جمعیتی در اقلیت هستیم.
اما در سوی دیگر ماجرا، اعضای نزدیک به اصلاحطلبان که به طیف جریان دموکراتیک (التیار الدیمقراطی) معروف بودند، استدلالهای خود را مطرح میکردند. از منظر آنها، حمایت از سه نامزد عرب نه به نفع مردم عرب بود و نه نتیجه دلخواه را به همراه داشت. عادل، یکی از فعالان آن زمان در حزب وفاق، میگوید:
تمام تلاش جریان فاشیستی و ضد عرب در منطقه این است که بگوید ما با یک جریان افراطی قومی روبهرو هستیم که میخواهد همهچیز را بر اساس عرب-غیرعرب پیش ببرد و در نهایت به تضاد و درگیری قومی منجر شود. حزب وفاق اگر سه نامزد عرب معرفی میکرد، این یعنی بازی در زمین آنها. برای ما، هدف مهمتر از این مسائل است.
یکی دیگر از فعالان نیز میگوید:
ما در حاشیه هستیم و خروج از این حاشیهبودن نیازمند ایجاد ائتلاف با جریانهای مترقی است. بخشی از جبهه مشارکت، بهویژه آقای کربلایی، این نگاه مثبت را داشت و میتوانست زمینه این ائتلاف را فراهم کند. اما دو رویکرد افراطی، هم در جبهه مشارکت و هم در میان فعالان عرب که هنوز خام بودند، باعث شد تا شکاف ایجاد شود و وفاق زمینگیر شود.
در نهایت، این گفتگوها میان طیفهای مختلف الوفاق به سود مخالفان ائتلاف با جبهه اصلاحات پایان یافت. وفاق از میان نامزدهای موجود، سه نامزد عرب را انتخاب کرد. با این حال، بخشی از بدنه و حتی برخی از اعضای هسته مرکزی حزب، در عمل از لیست اصلاحات حمایت کردند. نتیجه این انتخابات به نفع لیست جبهه مشارکت رقم خورد، و از میان نامزدهای وفاق، تنها جاسم شدیدزاده که در هر دو لیست وفاق و جبهه مشارکت حضور داشت، به مجلس راه یافت. با این حال، آنچه از این انتخابات به جا ماند، آشکار شدن شکاف عمیق میان طیفهای مختلف الوفاق بود.
به تدریج، دو طرف شروع به متهم کردن یکدیگر به خیانت کردند. بخشی از بدنه، هسته مرکزی الوفاق را متهم میکردند که با جبهه اصلاحات و نیروهای امنیتی در ارتباط هستند و هدف آنها انحراف جنبش مردم عرب است. عوفی در کتاب خود این روند را شرح میدهد. او مینویسد:
از منظر ما، تفاوتی میان نیروهای اصولگرا و اصلاحطلب وجود ندارد و پایبندی به مبناها و مطالبات اصلی حزب باید ملاک باشد.
به گفته عوفی، هسته مرکزی وفاق (که او از آنها با عنوان الرؤوس یاد میکند) از طریق نیروهای امنیتی اداره میشدند. او این جریان و همراهان آن را فاسد و خائن میداند.
در مقابل، طرف دیگر نیز معتقد بود که اگر خیانتی وجود دارد، این خیانت از سوی جریان منتقد است. هادی، بهعنوان یکی از فعالان آن دوره، میگوید:
ما در وفاق طیفی تندرو داشتیم که اکثر آنها اکنون خارج از کشور هستند. هنوز هم نمیدانم هدفشان چه بود. ما میگفتیم در شرایط فعلی ایران باید آهسته و پیوسته پیش برویم. آنها شعارهای تند میدادند. ما هشدار میدادیم که این شعارها تنها باعث تعطیلی فعالیتها و افزایش هزینهها میشود. اما آنها میگفتند باید هزینه داد. در نهایت هم با شعارهایشان بهانه به دست نیروهای امنیتی دادند و همه چیز جمع شد. اگر قرار است از خیانت صحبت کنیم، خیانت از سوی آنها بود.
یکی دیگر از فعالان نیز اضافه میکند:
واقعاً هدفشان چه بود؟ فکر میکردند با شعارهای تند دادن، به راحتی انقلاب میشود و حکومت مقابل پایشان سجده میکند؟ چه تصوری داشتند که با این شعارها، هم خودشان آواره شدند و هم هر آنچه ساخته شده بود را نابود کردند.
این اختلافات، هرچند قابل توجه بود، اما مانع رشد و قدرت گرفتن الوفاق نشد. البته در این فرایند، طیف رادیکال الوفاق عملاً از حزب جدا شد. در انتخابات شورای شهر دوم، بخشی از این جریان لیستی جداگانه با عنوان التجمع الاحوازی ارائه کردند که سرلیست آن ناصر عوفی بود. او در کتاب خود، دلیل این جدایی را بیاعتمادی نیروهای التجمع الاحوازی به رهبران لجنة الوفاق میداند. همچنین، حضور یک نامزد غیرعرب (حمید صالحی) و سید مهدی موسوی (فرزند سید اصغر) در لیست وفاق را از عوامل اصلی شکلگیری این لیست مستقل برمیشمارد (ص ۸۸).
به عبارتی، برای این جریان رادیکال، حتی وجود یک غیر عرب در لیست کافی بود تا از همراهی با الوفاق صرفنظر کنند. با این حال، لیست التجمع الاحوازی در انتخابات نتیجه خاصی کسب نکرد و نتوانست در برابر لیست الوفاق موفق شود.
در حقیقت، جریان اصلی حزب در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، علیرغم تمامی اختلافات، توانسته بود حزب را به نهادی مؤثر تبدیل کند. در انتخابات دوره دوم شورای شهر در سال ۱۳۸۱، لیست الوفاق موفق شد اکثریت قاطع شورا (۸ نفر از ۹ نفر) را به دست آورد. تنها عضوی از لیست الوفاق که نتوانست وارد شورا شود، حمید صالحی بود، و جای او را یک نامزد عرب گرفت.
این پیروزی نشان داد که هسته مرکزی الوفاق، که در این دوره تحت رهبری جاسم شدیدزاده (نماینده مجلس) فعالیت میکرد، از قدرت و نفوذ گستردهای برخوردار بود. در مقابل، طیف رادیکال، با وجود سروصدای فراوان، نتوانست تاثیر چندانی در رقابتهای انتخاباتی ایجاد کند. با این حال، نیروهای امنیتی با پررنگ کردن فعالیتها و شعارهای این طیف، زمینه سرکوب گسترده حزب را فراهم کردند.
پیروزی بزرگ و مطلق الوفاق در انتخابات شورای شهر دوم، بهنوعی آخرین حضور جدی این تشکل سیاسی و شروعی بر پایان آن تلقی شد. در کنار جریان رادیکالی که اصرار بر «استقلال» و محدود کردن فعالیتها به حصارهای اتنیکی داشت، جریان دیگری نیز شروع به رشد کرده بود: آفاق!
آفاق گروه رادیکال دیگری بود که باور داشت مطرح کردن مطالبات قومی در ایران، پیش از دستیابی به یک دموکراسی واقعی، بیفایده است. از منظر این جریان، تا زمانی که نیروهای اقتدارگرا در کشور حاکم هستند، عرب و غیرعرب در یک نقطه قرار دارند و هر دو باید از طرح هرگونه مبحث اختلافی اجتناب کنند. این گروه در نهایت به سمت تشکیل یک حزب سیاسی جدید به نام «آفاق» پیش رفتند. یکی از فعالان، جریان آفاق را اینگونه توصیف میکند:
آنها روی دیگر سکه تندروی بودند. به الوفاق حمله میکردند، چون الوفاق حاضر نبود از مطالبات مردم عرب کوتاه بیاید. اگر بخواهم بدبینانه نگاه کنم، میگویم آنها توسط احزاب اصلاحطلب و نهادهای امنیتی هدایت میشدند تا حزب را وادار کنند که مطالبات مردم عرب را کنار بگذارد.
در مقابل، جریان مرکزی الوفاق نیز در برابر این وضعیت ایستادگی کرد. این جریان، که با حضور حاج جاسم شدیدزاده، حاج ثامر کروشات، و حاج ابراهیم عامری فعالیت میکرد، در میانه این دو سویه رادیکال قرار داشت. این افراد که به حجاج یا الرؤوس (سران) معروف بودند، همراه با هستهای از فعالان نزدیک به خود، تلاش میکردند تا میان دو جناح حزب بایستند، ساختار حزب را حفظ کنند و تا حد امکان از انشعاب در آن جلوگیری کنند.
حجاج و جریان نزدیک به آنها نه مانند جریان آفاق معتقد بودند که فعالیت قومی باید منوط به تحقق دموکراسی شود و نه همچون تیار الوطنی و همفکرانش، به محدود کردن فعالیتها در حصارهای اتنیکی و اتخاذ رویکردهای رادیکال گرایش داشتند. آنها سعی میکردند نقش شمولگرایانهتری برای حزب قائل شوند و به همین دلیل از سوی هر دو جریان مورد هجمه قرار گرفتند.
جریان آفاق نیز حجاج و هسته مرکزی حزب را به استبداد رأی متهم میکرد. از نگاه این جریان، تعامل هسته مرکزی حزب با جریان اصولگرا قابل پذیرش نبود و معتقد بودند که حزب باید کاملاً در قامت یک حزب اصلاحطلب ظاهر شود و در کنار جریاناتی مانند جبهه مشارکت برای دموکراسی ایرانی تلاش کند.
مجید، یکی از افراد نزدیک به هسته مرکزی الوفاق، میگوید:
حجاج میانجیگران خوبی بودند. آنها هم با طیف معتدل اصلاحات رابطه داشتند، هم با بخشی از دولت، و هم تلاش میکردند تا بخشهای متنوع حزب را کنار هم نگه دارند. اما دو جریان آفاق و جریان تندروی عربی، به یک اندازه هسته مرکزی حزب را به خیانت متهم میکردند. آفاق انتظار داشت حزب کاملاً در خدمت جریان اصلاحات باشد، در حالی که بخشی از بدنه که التجمع الأحوازی در میان آنها بود، میخواستند حزب پرچم استقلال از ایران را بلند کند. هر دو جریان همدیگر را متهم میکردند و هر دو به یک اندازه از مردم و واقعیتهای روی زمین دور بودند. در عمل، هر دو جریان در راستای اهداف نهادهای امنیتی کار میکردند؛ یکی با تلاش برای زدن مطالبات عربی و بیمحتوا کردن حزب، و دیگری با شعارهایی که با واقعیت ایران آن دوره نمیخواند و عملاً به خواست دستگاههای امنیتی خدمت میکرد.
البته، منظور مجید این نبود که این دو جریان مستقیماً توسط دستگاههای امنیتی هدایت میشدند، بلکه او تأکید داشت که در عمل، هر دو در زمین این نهادها بازی میکردند.
پایان الوفاق
شاید بتوان گفت که اختلافات درونی، به تدریج مجموعه الوفاق را از پای درآورده بود، اما واقعیت اینگونه نبود. شاید اگر ایران دموکراتیک بود، این سه بخش میتوانستند به سه حزب مستقل تبدیل شوند و رشد یا سقوط هر یک را مردم تعیین کنند. اما در ایران، آنچه تعیینکننده بود، نقش نهادهای امنیتی و جریانات ملیگرای پارسی بود.
از سال ۱۳۸۰ به بعد، استان خوزستان به تدریج وارد مجموعهای از رخدادها و شبهآشوبهای مختلف شد: اعتراضات سیدیها در سال ۱۳۸۱، راهپیمایی بزرگ عید فطر در سال ۱۳۸۴، اعتراضات گسترده فروردین ۱۳۸۴ (انتفاضة) در واکنش به نامه ابطحی، رئیس دفتر وقت رئیسجمهور، و حتی سلسله انفجارات سال ۱۳۸۴ در اهواز و دیگر شهرهای استان، بخشی از این وقایع بودند.
این مجموعه رخدادها، در میان نهادهای امنیتی این تصور را ایجاد کرد که گشایش حداقلی دوران اصلاحات، عامل و زمینهساز این اعتراضات بوده است.
علاوه بر این، در همان دوره، جریانات ملیگرای پارسی در استان مدام به دولت و نهادهای دولتی میتاختند. آنها به جای اشاره به نابرابریهای قومی که بنیان اصلی این اعتراضات بود، مدام انگشت اتهام را به سمت الوفاق و دیگر نهادهای مدنی مردم عرب میگرفتند. آنها الوفاق و سایر مؤسسات مردم عرب را به تجزیهطلبی متهم میکردند و بر طبل برخورد سخت با این نهادهای مردمی میکوبیدند. این جریانات میدانستند و همچنان نیز میدانند که تنها با تکیه بر قدرت اسلحه است که میتوانند قدرت را در دست داشته باشند و متکلم وحده باقی بمانند.
در نهایت، ترکیب رخدادهای اعتراضی در استان، انفجارهای سال ۱۳۸۴، و بسیجسازی ملیگرایان فارس باعث شد تا نهادهای امنیتی به سمت تعطیلی الوفاق حرکت کنند. دلیل دیگری که میتوان به این عوامل اضافه کرد، نزدیکی الوفاق به جبهه اصلاحات بود. از منظر نهادهای امنیتی، الوفاق بازوی جریان اصلاحات به شمار میآمد که قدرت بسیجسازی قابل توجهی نیز داشت. بنابراین، از بین بردن الوفاق جنبهای حزبی و جناحی نیز پیدا کرده بود.
تمامی این عوامل در کنار هم موجب شد که در آبان ۱۳۸۵، دادسرای عمومی و انقلاب استان خوزستان با انتشار بیانیهای، وجود لجنة الوفاق را غیرقانونی اعلام کند و هرگونه همکاری با این حزب را ممنوع سازد.
الوفاق در طول فعالیتهای خود خدمات ارزندهای به مردم عرب ارائه کرد. از جمله، این تشکل توانست حضور سیاسی و اجتماعی مردم عرب را افزایش دهد و از طریق فعالسازی مؤسسات فرهنگی مختلف، گامهای بلندی در جهت ارتقای سطح آگاهی در میان ملت عرب بردارد. علاوه بر این، الوفاق نقش بسیار مؤثری در افزایش حضور زنان در جامعه عرب، بهویژه در عرصههای فرهنگی و اجتماعی، ایفا کرد.
همچنین، این جریان موفق شد از سلطه طبقه سنتی، از جمله شیوخ و سادات، بکاهد و نقش نخبگان را پررنگتر سازد.
الوفاق تجربهای مدنی و کمنظیر در میان مردم عرب به شمار میرود که همچنان جای مطالعه و بررسی گسترده دارد.
قسمت اول را میتوانید در لینک زیر بخوانید: