دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

استعمار، آینده زدایی و امکان تخیل: بازخوانی مساله زمان و روایت نفت در اهواز

  •  رحیم حمید؛ نویسنده و پژوهشگر

غیزانیه بزرگ‌ترین بخش شهرستان اهواز، در شرق مسیر ارتباطی اهواز به معشور، رامز (رامهرمز) و هفتکل (التلال السبع) واقع است. این منطقه، که طبق سرشماری سال ۱۳۹۵ حدود ۲۵ هزار نفر جمعیت داشته و ممکن است اکنون به ۳۰ هزار نفر هم رسیده باشد، از مهم‌ترین مناطق نفت‌خیز ایران محسوب می­شود. در غیزانیه بین ۶۰۰ تا ۹۰۰ حلقه چاه نفت فعال وجود دارد؛ ثروت عظیمی که نه‌تنها موجب توسعه پایدار منطقه نشده، بلکه محرومیت و بحران‌های زیست‌محیطی و اجتماعی گسترده­ای به­بار آورده است.

اقتصاد سنتی غیزانیه که بر دامداری و کشاورزی دیم استوار بود در پی دو عامل عمده دچار فروپاشی شد: نخست، احداث «سد مارون۱» که به تضعیف کیفیت خاک و کاهش توانایی کشاورزی در منطقه انجامید؛ و دوم، فعالیت‌های گسترده نفت، گاز و پتروشیمی که موجب تخریب محیط‌زیست، آلودگی منابع آب، خاک و هوا، و در نهایت افزایش بیماری‌های ناشی از آلودگی‌های صنعتی شد. ترکیب آلاینده‌های صنعتی و تغییرات اکولوژیک علاوه بر از بین بردن کشاورزی، منجر به طوفان‌های ریزگردی شده است که با ذرات حاصل از احتراق ترکیبات نفتی آلوده شده‌اند. در نتیجه، شیوع بیماری‌های مزمن از جمله سرطان، آسم، بیماری‌های تنفسی و اختلالات پوستی در میان ساکنان منطقه به طرز نگران‌کننده‌ای افزایش یافته است. افزون بر این، گزارش‌هایی در غیزانیه ثبت شده است که از افزایش تولد نوزادان با نقص‌های مادرزادی حکایت می­کند، امری که با سطح بالای آلودگی‌های صنعتی مرتبط دانسته می‌شود.

در کنار بحران‌های زیست‌محیطی، فقر زیرساختی و نابرابری در توزیع منابع نیز از معضلات اساسی این منطقه به شمار می‌آید. باوجود تولید میلیاردها دلار درآمد نفتی از این منطقه بسیاری از روستاهای غیزانیه همچنان از دسترسی به آب آشامیدنی سالم و شبکه گاز خانگی محروم هستند. این وضعیت علاوه بر آسیب‌های جدی به کیفیت زندگی زمینه‌ساز مهاجرت اجباری بخش قابل‌توجهی از جمعیت، به‌ویژه جوانان، به دیگر مناطق شده است. این درحالی‌ است که شرکت‌های نفت، گاز و پتروشیمی طبق قوانین موظف به جذب نیروی کار بومی بوده و سطح بالای بیکاری در میان جوانان غیزانیه نشان از قانون­شکنی این شرکت­ها دارد.

در این نوشتار مستند کوتاهی بررسی می‌شود که در آن چند مرد و کودک اهوازی اهل غیزانیه به تصویر کشیده می­شوند که در کنار شعله‌های نفت ایستاده­اند‌ بی­آنکه درباره این شعله‌ها چیزی بدانند. صحنه­ای که بیش از یک لحظه‌ی ساده‌ ناآگاهی بیانگر فرآیندی عمیق از استعمار ذهنی و ادراکی است. پرسشی که باید مطرح شود این نیست که چرا این افراد پاسخ روشنی ندارند بلکه این است که چگونه شرایطی ایجاد شده که چنین پرسشی برای آن‌ها بی‌معنا به نظر می‌رسد؟ این وضعیت نه‌فقط محرومیت اقتصادی بلکه شکلی از آینده‌زدایی است، جایی که گذشته بازنویسی شده، حال در سکون فرو رفته، و آینده از پیش بسته شده است.

همچنین این نوشتار تلاشی است برای نشان دادن استراتژی‌های پیچیده‌ای که رژیم ایران برای مهندسی زمان و روایت در اهواز به­کار گرفته است؛ استراتژی‌هایی که نه‌تنها از طریق سیاست‌های اقتصادی و آموزشی بلکه از طریق تنظیم افق‌های فکری مردم نیز اعمال شده‌اند. بررسی این مستند نشان می­دهد که چگونه آینده، هم به‌عنوان یک فرصت و هم به‌عنوان یک امکان، از ذهن مردم حذف شده است. مردانی که کنار چاه نفت ایستاده‌اند بی آنکه ارتباطی با آن احساس‌ کنند درون جهانی بدون گذشته و آینده می‌زیند. این نوشته تلاش می‌کند تا این فرآیند را از طریق تحلیل استعمار ادراکی، روایت، و آینده‌زدایی بررسی کند.

روایت

خورشید در افق کم‌کم پایین می‌رود درحالی­که شعله‌های گاز همچنان زبانه می‌کشند. چند مرد عرب، با لباس‌های ساده و چهره‌هایی که خستگی سال‌ها را با خود حمل می‌کند، در برابر این شعله‌ها ایستاده‌اند. خبرنگار از آن‌ها می‌پرسد: «این‌ها چیست که پشت سرتان می‌بینید؟».

مردان لحظه‌ای سکوت می‌کنند. برخی شانه بالا می‌اندازند، یکی با تردید لبخند می‌زند، دیگری با کنجکاوی به عقب نگاه می‌کند. کسی جوابی ندارد. این شعله‌هایی که شب و روز می‌سوزند برای آن‌ها تنها بخشی از چشم‌انداز عادی زندگی‌شان شده است؛ درست مانند فقر، مانند نادیده گرفته شدن. نفتی که از دل سرزمین‌شان بیرون می‌جوشد، گازی که شعله‌ور می‌شود، ثروتی که صدها کیلومتر آن‌طرف‌تر، در پایتخت و شهرهای دیگر، تبدیل به جاده، برج، دانشگاه و رفاه می­شود، برای آن‌ها معنایی ندارد. دولت، شرکت‌ها، سرمایه‌داران، این طلای سیاه را به یغما برده‌اند بی‌آنکه حتی کسانی که در کنار آن زندگی می‌کنند بدانند که چه چیزی در دسترس‌شان هست یا چه چیزی از آن‌ها گرفته شده.

آپاراتوس دولت و ماتریکس شناختی

استعمار مردم عرب از صرف یک هژمونی اقتصادی یا حذف سیاسی فراتر رفته است و به نوعی از زیست‌ قدرت بدل شده که از طریق دگرگون کردن شیوه‌ ادراک و تجربه‌ جهان، مردم را در حالتی از تعلیق نگه می‌دارد. این تعلیق نه وضعیت یک ملت در برابر نیرویی اشغالگر بلکه وضعیت سوژه‌هایی معلق میان حضور و غیاب است؛ مردمانی که در سرزمین خود زندگی می‌کنند بی­آنکه در آنْ تجربه‌ی حضور واقعی داشته باشند. اگر استعمار کلاسیک با اشغال مستقیم و کنترل فیزیکی  آغاز شده بود استعمار مدرن حیات خود را در مدیریت نامرئی آگاهی یافته است. پروژه‌ی استعمار دولت مرکزی ایران دیگر نیازی ندارد که مردم را به شکل مستقیم از نفت محروم کند بلکه کافی است نفت را از حوزه‌ی درک و اندیشه‌ی آن‌ها خارج کند. نفت همچنان در آنجاست، شعله‌ها همچنان می‌سوزد، اما آن همه، از نگاه مردم، چیزی برای اندیشیدن نیست، چیزی فراسوی ادراک است. این وضعیت حاصل نوعی نظام فراموشی تحمیلی است که در آن، چیزی که به‌طور مادی حضور دارد، به‌طور مفهومی حذف شده است.

مردانی که در برابر شعله‌های نفتی ایستاده‌اند نه قربانی یک فرایند اقتصادی بلکه محصول یک ماتریکس شناختی هستند که در آن، ادراک، حافظه‌ی تاریخی، و احساس مالکیت آن‌ها بر زمینشان به‌گونه‌ای تنظیم شده که دیگر حتی ندانند چیزی از آن‌ها گرفته شده است. این مسئله را نمی‌توان صرفاً در چارچوب فقر یا استثمار اقتصادی تحلیل کرد؛ بلکه باید آن را به‌مثابه‌ی برنامه‌ای برای حذف امکان تجربه‌ی مالکیت و محرومیت از سوژگی تاریخی درک کرد. استعمار به این معنا دیگر نوعی روایت ازدست­دادن نیست بلکه نوعی اخلال در امکان حصولِ آگاهی ازدست­دادن است. وقتی چیزی از کسی دزدیده شود او می‌تواند برای بازپس‌گیری‌اش بجنگد، اما وقتی او حتی نداند که دزدی‌ای اتفاق افتاده، چیزی برای مطالبه باقی نمی‌ماند. این پروژه‌ی استعماری نه ‌فقط در ساحت سیاست و اقتصاد بلکه در ساحت حذف آینده و امکان تخیل آلترناتیو رخ داده است؛ مردم دیگر نمی‌توانند آینده‌ای را تصور کنند که در آن، آن‌ها صاحبان منابع خود باشند، زیرا آینده‌ی ممکن برای آن‌ها پیشاپیش محو شده است.

در چنین وضعیتی استعمار به‌جای ایجاد مقاومت بی‌تفاوتی و سکون را بازتولید می‌کند. در نگاه نخست، مردم اهواز ممکن است قربانی به نظر برسند اما استعمار مدرن ایرانی، آن‌ها را حتی از درک خود به‌عنوان قربانی نیز محروم کرده است. آنان در جهانی می‌زیند که در آن هیچ فاجعه‌ای رخ نداده است؛ نه جنگی، نه غارتی، نه اشغالی. تنها چیزی که تغییر کرده افق امکان‌های ادراکی آن‌ها است. نفت هنوز در آنجاست اما به چشم نمی‌آید. سلب مالکیت هنوز در جریان است اما دیگر نیازی به اعمال خشونت عریان ندارد. نظام استعمار بدون آنکه کسی را به‌طور مستقیم سرکوب کند با تغییر دادن آنچه می‌توان دید واقعیت را به‌طور بنیادین تغییر داده است. بدین ترتیب این سرزمین یک نمونه‌ی برجسته از استعمار در سطح وجودی است؛ نه فقط به‌عنوان یک استعمار اقتصادی یا سیاسی، بلکه به‌عنوان یک نظام که در آن خودِ واقعیت به‌گونه‌ای مهندسی شده که محرومیت دیگر حتی به‌عنوان محرومیت احساس نشود. منطق استعمار در ایران تنها منابع را تصرف نمی‌کند بلکه سوژگی را می‌رباید، زبان اعتراض را خاموش می‌کند، و امکان بازاندیشی جهان را از میان می‌برد. این وضعیت استعمار را از یک رویداد تاریخی به یک وضعیت وجودی تبدیل می‌کند: ملتی در سرزمین خود اما محروم از امکان تعلق به آن؛ زیسته در کنار ثروت اما ممتنع از ادراک آن؛ زنده اما بدون امکان زیست در جایگاه یک سوژه‌ی فعال در تاریخ.

لویاتان ایرانی و دستکاری میل

از منظر روانکاوی، میل به چیزی شکل می‌گیرد که به‌عنوان فقدان تجربه شده باشد. انسان تنها زمانی چیزی را طلب می‌کند که آن را از دست داده باشد یا احساس کند که از ابتدا از او دریغ شده است. اما اگر چیزی هیچ‌گاه در افق ذهنی او ظاهر نشده باشد، اگر هیچ‌گاه به‌عنوان یک “داشتن” ثبت نشده باشد، در آن صورت میل به آن نیز شکل نمی‌گیرد. این همان مکانیزمی است که دولت ایرانی، از پهلوی تا جمهوری اسلامی، در اهواز اجرا کرده است: نفت به‌عنوان یک ابژه‌ی میل هرگز درک نشده، زیرا از ابتدا در نظام دلالت‌های مردم این منطقه وجود نداشته است. آن‌ها نه‌تنها فاقد نفت هستند بلکه حتی نمی‌توانند غیاب آن را بفهمند. این است وضعیت تصرف در نظام ناخودآگاه سوژه‌ها که در آنها احساس فقدان چیزی را از بین می­برد.

آنچه در این مستند به تصویر آمده نه صرفِ یک ناآگاهی بلکه یک فرآیند پیچیده‌ی دستکاری در نظم نمادین است. انسان اهوازی کنار شعله‌های نفت می­ایستد بی­آنکه نفت برای او  در مقام یک پدیدار حاضر ‌شود. او نه‌تنها پاسخی برای پرسش خبرنگار ندارد بلکه حتی ملتفتِ موضوعی برای دانستن نیست. این وضعیت از طریق مکانیسم‌های خاصی در نظم نمادین ایجاد شده است. دولت نه‌فقط از طریق کنترل منابع بلکه از طریق حذف دال‌ها از زنجیره‌ی معنا، واقعیت را برای این سوژه‌ها بازتعریف کرده است. وقتی دالی از یک نظام زبانی حذف شود آن معنا دیگر قابل درک نیست.

دال نفت و امتناع پرسش و مساله فقدان

اگر کسی در زبانی که با آن می‌اندیشد و جهان را می‌فهمد کلمه‌ای برای “مالکیت بر نفت” نداشته باشد هرگز نفت را به‌عنوان چیزی که می‌تواند متعلق به او باشد تجربه نخواهد کرد. دولت نفت را نه‌فقط از دسترس مردم خارج کرده بلکه خودِ دال نفت را نیز از زنجیره‌ی نمادین آن‌ها حذف کرده است. این وضعیت، مردم را درون یک جهان فاقد پرسش قرار می‌دهد. نه‌تنها فاقد نفت هستند بلکه حتی نمی‌توانند بپرسند که چرا آن را ندارند. پرسش تنها زمانی مطرح می‌شود که فقدان به‌عنوان یک امر ممکن تجربه شده باشد. اما وقتی نظم نمادین طوری ساخته شده که چیزی هرگز به‌عنوان یک امکان مطرح نشده باشد در این صورت هیچ خلئی احساس نخواهد ‌شد.

دولت از طریق برنامه‌ریزی برای حذف میل وضعیت را به مرحله‌ای رسانده که مردم دیگر نه‌تنها در جستجوی نفت نیستند بلکه حتی درکی از فقدان آن ندارند. در اینجا برنامه‌ریزی نه بر سرکوب بلکه بر ایجاد نوعی از ناآگاهی استوار است که در آن موضوعیتِ نفت در واقعیت افراد مستعمره حضور ندارد. این نوع استعمار دیگر نیازی به ابزارهای قهرآمیز کلاسیک ندارد. مردم نه نیازی احساس می‌کنند نه خلئی تجربه می‌کنند نه چیزی را می‌جویند. آن‌ها کنار شعله‌های نفت ایستاده‌اند اما این شعله‌ها برای آن‌ها نه‌تنها چیزی درباره‌ی مالکیت و ثروت نمی‌گوید بلکه اساساً در افق ادراک‌شان به‌عنوان یک امر مرتبط ظاهر نمی‌شود. این ساختار نتیجه‌ی فرآیندی است که دولت طی دهه‌ها به کار بسته است: حذف از فرآیندهای مالکیت، جداسازی از ثروت، تولید نوعی از آگاهی که در آن نفت به‌عنوان یک امر بیگانه تجربه شود، و نهایتا تنظیم امر نمادین به‌گونه‌ای که فقدان حتی قابل درک نباشد. این برنامه‌ریزی تنها در سطح اقتصادی یا سیاسی رخ نداده بلکه در سطح ناخودآگاه جمعی اجرا شده است. در روانکاوی اگر میل به چیزی وجود نداشته باشد آن چیز حتی اگر در برابر چشمان فرد باشد برای او قابل رؤیت نیست. این دقیقاً همان چیزی است که در صحنه‌های مستند مشاهده شده است.

نفت در پس‌زمینه می‌سوزد اما این مردم نفت را نمی‌بینند. این بدان معنا نیست که چشم‌های آن‌ها قادر به دیدن شعله‌ها نیست بلکه بدان معناست که شعله‌های نفت در نظم نمادین آن‌ها فاقد معناست. اگر معنایی برای چیزی وجود نداشته باشد آن چیز حتی اگر در برابر دیدگان باشد دیده نمی‌شود. آن‌ها نمی‌توانند بپرسند زیرا نمی‌دانند که چیزی هست که باید درباره‌ی آن پرسید. این یعنی مدیریتی ناخودآگاه که در آن مردم نه‌تنها فاقد مالکیت می­شوند بلکه اساساً امکان اندیشیدن به مالکیت برای آنان ممتنع شود. میل در این وضعیت هرگز متولد نمی‌شود. فقدان بدون تجربه‌ی فقدان رخ داده است. آن‌ها چیزی را از دست داده‌اند که هرگز نداشته‌اند و همین باعث می‌شود که حتی ندانند که چیزی را از دست داده‌اند.

آینده زدایی و استراتژی پنجره اورتون

آینده‌زدایی مفهومی است که به شیوه‌های سیستماتیک و ساختاری اشاره دارد که از طریق آن‌ها، یک منطقه، قوم یا ملت از حق توسعه، پیشرفت و مشارکت در آینده‌ای مستقل و خودمختار محروم می‌شود. این فرایند معمولا از سوی نیروهای استعمارگر یا دولت‌های سرکوبگر اعمال می‌شود و شامل سیاست‌هایی همچون تخریب زیرساخت‌های اقتصادی، کنترل منابع طبیعی، جلوگیری از سرمایه‌گذاری، تحمیل فقر و ایجاد وابستگی اقتصادی می­شود. آینده‌زدایی صرفا به معنای فقر تحمیل‌شده نیست، بلکه نوعی از مهندسی اجتماعی است که مانع از شکل‌گیری چشم‌اندازهای جایگزین برای یک جامعه می‌شود و آن را در وضعیت دائمی رکود، بی‌ثباتی و وابستگی نگه می‌دارد. این سیاست اغلب با سرکوب هویت فرهنگی، تخریب حافظه‌ی جمعی و نابودی امکان سازمان‌دهی سیاسی همراه است، به‌طوری که مردمان تحت استعمار به‌جای مطالبه‌ی آینده‌ای مستقل در چنبره‌ی نیازهای ابتدایی روزمره گرفتار شوند.

در بستر استعمار، آینده‌زدایی به‌عنوان یک راهبرد کلیدی برای کنترل جوامع و جلوگیری از هرگونه مقاومت عمل می‌کند. استعمارگران و دولت‌های سرکوبگر با انحصار منابع، تغییر ترکیب جمعیتی، و تضعیف نهادهای آموزشی و فرهنگی، سعی در القای این باور دارند که هیچ آینده‌ی قابل تصوری برای مردم تحت سلطه وجود ندارد، مگر در قالب پذیرش نظم تحمیلی استعمار. در چنین وضعیتی تصور آینده‌ی مستقل نه‌تنها ناممکن، بلکه حتی غیرقابل اندیشیدن می‌شود. آینده‌زدایی، استعمار را از یک پدیده‌ی صرفا نظامی و اقتصادی به یک مکانیزم ذهنی و روانی تبدیل می‌کند که از طریق آن ملتی از امکان تخیل آینده‌ی خود محروم شده و در وضعیت ایستایی و انقیاد ابدی گرفتار می‌شود.

یکی از استراتژی­های برخورد دولت مرکزی با مساله عرب در اهواز پنجره‌ی اورتون است که این استراتژی تعین می­کند چه ایده‌ها و گفتمان‌هایی در یک جامعه “قابل‌قبول” و “مشروع” تلقی می‌شوند و چگونه این محدوده می‌تواند در طول زمان تغییر کند. این استراتژی نشان می‌دهد که حکومت‌ها، رسانه‌ها، و نهادهای قدرت به‌جای ممنوع کردن مستقیم یک ایده می‌توانند با تنظیم مرزهای مشروعیت گفتمانی، افکار عمومی را مدیریت کنند.

بر اساس این استراتژی یک طیف از ایده‌ها، از غیرقابل‌تصور تا سیاست‌های پذیرفته‌شده، در جامعه وجود دارد. تنها ایده‌هایی که در محدوده‌ی “پنجره‌ی اورتون” قرار دارند به‌عنوان گزینه‌های عقلانی و قابل بحث پذیرفته می‌شوند. هر ایده‌ای که خارج از این محدوده باشد یا به‌عنوان افراطی، غیرمنطقی و غیرواقع‌بینانه رد می‌شود، یا اصلاً در گفتمان عمومی مطرح نمی‌شود.

پنجره‌ی اورتون سازوکار رژیم ایران برای مدیریت افکار عمومی اهواز درباره‌ی نفت و مالکیت آن است. با این ساز وکار هرگز نیازی برای منع مردم از صحبت درباره‌ی نفت پیدا نشده، بلکه تنها این مسئله از ابتدا از محدوده‌ی گفتمان‌های مشروع زدوده شد. پنجره‌ی اورتون نه‌تنها امکان‌های تفکر بلکه خود آینده را تنظیم می‌کند. مردم گرفتار یک دایره‌ی بسته از گفتارهایی­اند که در آن هیچ امکانی برای تصور آینده وجود ندارد و آینده تنها زمانی معنا می­یابد که از دل یک روایت منسجم برخیزد؛ یعنی گذشته‌ای که به حال پیوند خورد و امکانی را برای فردا باز کند. اما در اهواز، روایت از هم گسسته است. مردم کنار شعله‌های نفت ایستاده‌اند، اما این شعله‌ها نه به تاریخی اشاره دارند که در آن نفت روزی متعلق به آن‌ها بوده، و نه به آینده‌ای که می‌تواند به آن‌ها بازگردد. آن‌ها در لحظه‌ای منجمد شده‌اند که در آن، گذشته به خاطره‌ای تبدیل نشده، حال در تکرار بی‌سرانجامی گرفتار شده، و آینده از پیش حذف شده است.

پنجره‌ی اورتون، به‌عنوان ابزاری برای تنظیم مرزهای تفکر دقیقاً در این نقطه عمل می‌کند. وقتی گذشته از روایت حذف شود، آینده نیز از مدار امکان بیرون می‌رود. حکومت ایران با محدودسازی گفتمان درباره‌ی نفت، نه‌فقط تاریخ مالکیت مردم را بازنویسی کرده بلکه آینده‌ای را که در آن مردم می‌توانند نفت را مطالبه کنند از پیش ناممکن ساخته است. آینده‌زدایی در اینجا به این معنا نیست که مردم صرفاً به نفت دسترسی ندارند، بلکه به این معناست که نفت هرگز در سیر زمانمند آن‌ها به‌عنوان یک امکان مطرح نشده است. حکومت ایران با تنظیم پنجره‌ی اورتون کاری کرده که حتی اگر تغییری قرار باشد رخ دهد تنها در چارچوب‌هایی باشد که از پیش تعیین شده‌اند. در این چارچوب، آینده چیزی جز امتداد همان اکنون نیست؛ بدون نقطه‌ی گسست، بدون مسیر بدیل، و بدون امکان روایت دیگری که بتواند وضعیت موجود را بشکند.

قدرت در اینجا نه ‌فقط در کنترل منابع بلکه در تنظیم تجربه‌ی زمان عمل کرده است. گذشته‌ای که بازنمایی نمی‌شود، حالی که در بی‌حرکتی فرو رفته، و آینده‌ای که هرگز به‌عنوان گزینه‌ای واقعی ظاهر نمی‌شود. مردم اهواز نه‌تنها از نفت محروم شده‌اند بلکه از خود زمان نیز جدا شده‌اند؛ در وضعیتی که در آن نه بازگشتی هست، نه انتظاری، بلکه تنها لحظه‌ای ممتد که در آن آتش در برابر چشم‌ها می‌سوزد اما هیچ‌کس درباره‌ی آن چیزی نمی‌پرسد.

 

نتیجه گیری

رژیم ایران نه‌تنها در سیاست‌های اقتصادی و سرکوب فیزیکی بلکه تمرکز خود را بر مدیریت ادراک و تنظیم مرزهای تفکر به­کار برده. نفت که باید به‌عنوان یک مسئله‌ی ملموس و قابل‌مطالبه در زندگی مردم اهواز حاضر باشد به‌گونه‌ای تنظیم شده که نه‌فقط خارج از دسترس بلکه حتی خارج از امکان اندیشیدن باشد. این استراتژی نه‌فقط یک تاکتیک سیاسی بلکه یک استعمار زمانی و آینده‌زدایی است که از طریق آن گذشته پاک می‌شود، حال در یک چرخه‌ی بی‌سرانجام قفل می‌شود، و آینده از پیش به‌عنوان امری ناممکن تعریف می‌شود.

قدرت واقعی در اینجا نه در ممنوعیت گفتار بلکه در تنظیم آنچه اساساً گفتنی است، آنچه پرسیدنی است، و آنچه حتی به‌عنوان یک مسئله مطرح می‌شود اعمال شده است. مردم اهواز، حتی اگر در کنار شعله‌های نفت ایستاده باشند، آن را نه به‌عنوان امری که باید درباره‌ی آن پرسید، بلکه به‌عنوان یک واقعیت بیگانه تجربه می‌کنند. این همان نقطه‌ای است که در آن استعمار دیگر نیازی به سرکوب مستقیم ندارد؛ زیرا خودِ امکان‌های مقاومت پیش از آنکه شکل بگیرند حذف شده‌اند.

در این شرایط هرگونه تغییری در وضعیت تنها زمانی ممکن خواهد شد که چارچوب‌های فکری و مرزهای گفتمانی از نو تنظیم شوند. تا زمانی که نفت در زبان، آموزش، و حافظه‌ی تاریخی مردم اهواز به‌عنوان “چیزی که می‌تواند به آن‌ها تعلق داشته باشد” بازتعریف نشود، مطالبه‌ی آن نیز غیرممکن باقی خواهد ماند. آینده تنها زمانی می‌تواند به روی مردم اهواز گشوده شود که گذشته دوباره در روایت آن‌ها جای گیرد و حال از وضعیت تعلیق و بی‌زمانی خارج شود. بدون این بازسازی روایی، آینده همچنان همان اکنونِ ممتدی خواهد بود که در آن مردم در کنار نفت ایستاده‌اند اما نمی‌دانند که باید به آن فکر کنند.