دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

آری برادر، این است جهان استعمار شده من

«این است جهان استعمار شده من» پاسخی است خیالین از فردی برآمده از حاشیه به این سئوال است که مردم حاشیه  ایران را چگونه می بینند. این متن را در پاسخ دوستانی نوشتم که مدام  از مصائب قوم گرایی می نویسند . مدام یادآور می شوند که   از قوم گرایی دموکراسی متولد نمی شود. نویسنده سعی می کند در پاسخ به این نوشته ها  مفهوم قوم گرایی را تعریف کند  و مهمتر اینکه تجربه یک انسان له شده از حاشیه «ایرانشهر» را بنویسد. او توضیح می دهد که هنگامی که انسانی در حاشیه با این سئوالات مواجه می شود که «قوم گرایی چیست؟» و «چرا قوم گرایی خطرناک است؟» چه احساسی پیدا می کند؟ و او که همیشه متهم به «قوم گرایی» است چه پاسخی به این سئوالات دارد؟

 او بر مبنای تجربه زیسته اش سعی می کند به این سوالات پاسخ دهد و البته او تنها درد را گفته است، درمان حدیث دیگری است.  

امیدوارم این صداها از حاشیه شنیده شود و باب گفتگویی باز شود،‌ گرچه  گفتگو را عقیم می دانم. با این همه به این دلیل که نقد به «قوم گرایی» را از دوستان خوبی که در حسن نیت آنها شک ندارم نیز شنیده ام، این را می نویسم. این دوستان نگران هستند که «مبادا مباحث قومی به دریای خونی منجر شود.» که البته نکته کاملا درستی است، آنهم در این جهانی که کم از این رخدادهای دردناک ندیده ایم. و اینکه «قوم گرایی خطرناک است و از آن دموکراسی به دنیا نمی آید.» که آن نیز درست است.  این نوشته خطاب به این دوستان است: انسان هایی که درد دموکراسی را دارند اما از «قوم گرایی» نیز نگران هستند. 

امیدوارم این صداها از حاشیه شنیده شود و باب گفتگویی باز شود،‌ گرچه گفتگو را عقیم می دانم. با این همه به این دلیل که نقد به «قوم گرایی» را از دوستان خوبی که در حسن نیت آنها شک ندارم نیز شنیده ام، این را می نویسم. این دوستان نگران هستند، به قول یکی از آنها، که «مبادا مباحث قومی به دریای خونی منجر شود.» که البته نکته کاملا درست است و در این جهان کم ندیده ایم. و اینکه «قوم گرایی خطرناک است و از آن دموکراسی به دنیا نمی آید.» این نوشته خطاب به این دوستان است: انسان هایی که درد دموکراسی را دارند اما از «قوم گرایی» نیز نگران هستند.

راستش را بخواهید با تمامی وجود با همه آنچه در مورد قوم گرایی گفته می شود را می پذیرم. قبول دارم که قوم گرایی خطرناک است و از آن دموکراسی به دنیا نمی آید. اما نمی دانم که چه تعریفی از قوم گرایی دارید؟ قوم گرایی یعنی محوریت دادن به یک زبان، قوم، نژاد، یا فرهنگ قومی در تعریف یک جمع. یعنی برساخت هویت جمعی متکثر بر عنصری واحد از قومی واحد. یعنی دادن اصالت به یک تعریف از یک قومیت یا زبان یا هویت یک گروه. یعنی جوهری فرض کردن یک المان و عنصر در برساخت هویت یک گروه (با هر استدلالی).

قوم گرایی البته تنها بعد فرهنگی ندارد. وقتی گروه مسلط روایت و تعریف خود را به عنوان جوهره یک گروه معرفی کرد، آنگاه به تدریج اقتصاد سیاسی را،‌ به شکل خودآگاه یا ناخودآگاه، به منفعت آن هویت و فرهنگ و زبان تعریف می کند. والبته صحیح تر این است که فرض کنیم به دلایل تاریخی یک گروه و بخشی از جامعه مقدرات اقتصادی را به دست بگیرد و آنگاه فرهنگ خود را بر جامعه غالب کند و دیگری را نفی کند. و البته که رابطه این دو رابطه ای تنگاتنگ است. به هرحال، وقتی به یک زبان و هویت اصالت دادید، آنگاه هویت های دیگر ناهمخوان، مشکل دار و خطرناک تعریف می شوند. دارندگان آن هویت نیز خطرناک یا پست تلقی خواهند شد. نه تنها به دلیل فرهنگی، بلکه به دلایل اقتصادی و سیاسی. این برداشت من از قوم گرایی است.

تا جایی که اطلاع دارم در بین مردم عرب- روشنفکر و غیر روشنفکر- کمتر چنین جریانی دیده ام. کسی را ندیده ام که بگوید می خواهد ایران عرب شود. یا بگوید همه اسامی این کشور عربی هستند، یا ادعا کند که تاریخ این کشور با زبان عربی پیوند خورده است. یا حتی بگوید که خوزستان فقط از آن مردم عرب است. مردم عرب بومی این منطقه هستند و خود را نیز از آن زمین می دانند و نه مالک زمین! کسی را ندیده ام که در ضرورت منع آموزش زبان فارسی بگوید و یا آنکه آموزش زبان مادری خود را بخواهد اجباری کند. کسی را ندیده ام که بگوید بودجه یک کشور و تمامی نهادها باید در خدمت عناصر فرهنگی قوم من باشد.

مطالبات عمده مردم عرب این است که اجازه دهید در فلان شهر که اکثر آن عرب هستند، ‌نام عربی آن باقی بماند،‌ یا آنکه اجازه دهید فرزند من به زبان مادری اش درس بخواند، یا اینکه در کنار آن روایت مسلط از کشور، روایت من حذف شده را هم ببینید، یا آنکه اجازه ندهید در منطقه ای که ۱۰ درصد نفت جهان را داراست و حدود ۱۹ درصد گاز جهان، فقر اینگونه حلقوم مردم را بفشارد. یا اینکه اقتصاد سیاسی به گونه ای باشد که ما را اینگونه به حاشیه نراند.  و پاسخ به همه این «مطالبات حداقلی» کاملا امنیتی بوده است. سرکوب بوده است و حذف و حبس و اعدام!

در مقابل این مطالبات حداقلی،‌ کسانی هستند که قائل به یک هویت ذاتی برای ایران هستند. یک جوهره و اصالت. صد سال سعی کردند هر آنچه که غیر فارسی است را محو کنند. از صد سال پیش به صراحت نوشتند که یک کشور، یک ملت. سالانه میلیاردها برای آموزش زبان فارسی مصوب می کنند. تمام نظام آموزشی فارسی است. تنها روایت رسمی از تاریخ این کشور روایت فارسی است. و البته بعد از انقلاب فارسی-شیعی. تمام اقتصادی سیاسی کشور در خدمت مرکز است که هویت آن پارسی-شیعی است. نفت و گاز را از حاشیه برمی دارند،‌ اما حاشیه تا استخوان فقیر می ماند و استان های مرکز نشین فارس (اصفهان، شیراز و تهران و یزد) با هر مقیاسی توسعه یافته تر محسوب می شوند. با این همه، آن فرد فارس، آن مرکز نشین، که همه اقتصاد سیاسی را در خدمت خود و فرهنگ و قومیت خود به کار گرفته است می شود دموکراسی طلب و آزادیخواه و من حاشیه نشین می شوم «قوم گرا»! زهی انصاف خدایا!

کسانی که با حمایت دولت مرکزی و در امنیت کامل در پرتیراژترین رسانه های کشور و در «مقبولترین» آنها – از منظر جامعه مدنی ایرانی- در دفاع از ایرانشهر پارسی می نویسند و به صراحت فاشیسم قومی را ترویج می کنند، می شوند دموکراسی خواه، فیلسوف، روشنفکر و نماد روشنفکران ایران دوست. وعکس و تصویر آنها می شود عکس روی جلد به اصطلاح «معتبرترین» نشریات روشنفکری ایران! و عرب، ترک، کرد، بلوچ و یا ترکمن مفلوکی که می گوید کمی جا باز کنید و من له شده را هم ببینید می شود «قوم گرا»، می شود جاسوس بیگانه،‌ می شود مروج قوم گرایی و مخل امنیت ملی!!

آری برادر، آنکه می گوید این کشور یعنی تعریف من، یعنی روایت من، یعنی زبان من، یعنی تاریخ من می شود «متمدن» و «دموکراسی خواه» و آنکه از حاشیه نابود شده این کشور فریاد می زند «من را هم در این گوشه خاکی ببینید!» می شود قوم گرایی که هر لحظه ای باید در خوف و هراس سربازانی زندگی کند که هر آن ممکن است با اسلحه و حکم زندان یا اعدام به سراغش بروند.

تعریف ها نیز عوض شده اند. فقیری که داد عدالت خواهی سر می دهد متهم به سرمایه داری می شود. و سرمایه داری که یک نظام سرمایه داری تمام عیار را مدیریت می کند دم از محکومیت سرمایه داری می زند و بدی سرمایه داری را به فقرا یادآور می شود! و البته که فراموش می کند که «رُطَب خورده، منع رطب کِیْ کند؟» آنکه یک زبان، یک تاریخ، یک فرهنگ و یک روایت را برای کشور تجویز می کند، و آنکه بیشترین سود را از سازمان اقتصاد سیاسی کنونی عاید خود و فرهنگ و قوم خود می کند، چگونه می تواند از بدی های قوم گرایی بنویسد؟ جز آنکه هویتش و قومیتش را متعالی تر از «قوم های عقب مانده» و «بدوی» ایران بکند و بگوید «پارسی» قومیت نیست٬ «ایرانشهر» است؟

آری برادر! و البته که به شما حق می دهم که من را درک نکنید، چرا که تجربه زیسته من و شما متفاوت است. شما نه درد من را احساس می کنید و نه می توانید مانند من جهان را ببینید. گر چه می توانید حداقل به من گوش دهید! اما همین حداقلی را نیز انجام نمی دهید. قبل از آن گوش خود را با پنبه پر می کنید و عینک اتهام بر چشم می زنید تا حرف من را نشنوید. و البته همیشه اینگونه بوده است. اجازه دهید مثال آشنایی برای شما بیاورم: در زمانی که جامعه شناسان سفید پوست اروپایی نظریه های کلاسیک جامعه شناسی را می نوشتند، بودند جامعه شناسانی که از تجربه زنان، سیاه پوستان و محذوفان می گفتند. اما کسی آنها را ندید. می دانی چرا؟ به این دلیل که آن محذوفان به جهان از زوایه ای نگاه می کردند که برای جریان مسلط مفهوم نبود. آنان دیوانگان عالم بود که روایت هایشان ناخوانا و صحبت هایشان مهمل و ادعاهایشان کاذب و حرفهایشان بی منطق بود. آنها را ابلهانی می دانستند که خاموشی شان به از صحبت شان بود. و البته آنکه مسلط بود ماند و ما امروز فرسنگ ها آن سوتر در ایران تئوری و نظریه او را در دانشگاه هایمان تدریس می کنیم. وآنکه در حاشیه بود به محاق رفت!

هر کدام از ما دیدگاه و تجربه ای داریم. در سویی که شما هستید، ایران،‌ ایران عظمت است و تمدن. ایران،‌ تنها تجربه «ایرانشهری» جهان است که نه تکرار شده است و نه تکرار خواهد شد. تجربه ای که مولود و نتیجه تمدنی آن در اصفهان است و شیراز و یزد و اخیرا تهران. تجربه ای که فرهنگ پارسی را به اعتلاء رسانده است. برای من، و دیگر برآمدگان حاشیه ، اما، ایرانشهر معنا وتجربه دیگری داشته است. برای ما این ایرانشهر چیزی جز حذف، تحقیر، نادیده انگاشتن و ویرانی نبوده و نیست. ایرانشهر شما و اعتلای آن یعنی حذف من، تحقیر من،‌ و ویران کردن فرهنگ و زبان من بوده است و البته اتهام سخاوتمندانه تجزیه طلبی و قوم گرایی! ما حصل ایران بزرگ شما برای من فقر بود و فقر بود وفقر بود و فلاکت بود و فلاکت بود و حقارت!

آری، برادر! «ایرانشهر» و «حاشیه ایرانشهر» یک جهان نیستند. دو جهان هستند. همان دو جهانی که فرانتس فانون از آنها سخن می گوید! گرچه در کنار هم هستند اما دیواری بتنی آنها را از هم جدا می کند. «جهان متمدن» و «جهان انسان حذف شده» و له شده ای که هویتش عقب ماندگی، نام شهر و قبیله اش نامفهوم و خطرناک، قوانینش بدوی، و سازماندهی اش نشانه شورش و خطر. همین را نیز و به نوعی دیگر متفکر سیاه پوست آمریکایی، دیبویس، درباره سیاه پوستان آمریکایی و جهان متفاوت آنها با سفیدان می گوید.

جهان مردم حذف شده در آمریکا و آمریکای لاتین و آفریقا متفاوت نیست، همانگونه که ایران نیز تکه جدابافته ای از نظم نوین جهانی نیست! در ایران نیزما با این دو جهان روبرو هستیم. گرچه شما نمی توانید درکی از دنیای من و جهان من داشته باشید. زیرا که در این جهان نزیسته اید! فیلم «ماهی در سکوت می میرند» را ببینید، کمی سفر کنید، عینک تان را به کنار بگذارید و ایران را دوباره ببینید، شاید ذره ای از جهان درد،‌ تحقیر، ذلت، ترس و خشمی که «ایرانشهر» شما برای ما آفریده است ببینید. و شاید بتوانید از دور حداقل دستی بر آتش جهان استعماری که برای ما ساخته اید ببرید.

ممکن است فکر کنی تند رفته ام. ممکن است بگویید اینگونه نیست و اینکه تراژدی می سازم. اما آنچه برای شما می نویسم حتی از گفته های من نیست، از تجربیات مردمی است در حاشیه – مردم کوچه و خیابان- که اگر دو روز با آنها بنشینید و درد دلهایشان را گوش کنید بارها و بارها خواهی شنید! از زبان آنانی که جز تحقیر و حذف از مرکز نشنیده اند!

و البته این صدای امروز و دیروز نیست. در بحبوحه انقلاب ۵۷، خبرنگار شیکاگو تریبون به خوزستان می آید و از تجربه تلخ این مردم می نویسد. نه فعالان، نه سیاستمداران، از تجربه مردم عادی. خبرنگار می نویسد که «از درب استانداری که رد می شویم مرد عربی که راننده تاکسی بود به سوی ساختمان استانداری تف می کند و هر چه لعنت است بر «فارس مجوس» می فرستد.» برای مردم مرکز نشین ایران، سردار مدنی « قهرمان» بود و برای مردم عرب مدنی یک «ضد قهرمان»! البته تنها خبرنگار شیکاگو تریبون نبود. به گذشته که سفر کنید، باز همین نگاه را در بین مردم عرب می بینی. نجم الملک که ناصر الدین شاه، ‌او را برای طراحی یک سد راهی خوزستان کرده بود در خاطراتش می نویسد که: «مردم عرب از فارس ها متنفر هستند و از کودکی این تنفر را در قلب کودکانشان می کارند!» و البته او مانند احمد کسروی کم انصاف نیست که تنها از نفرت مردم عرب به پارس بنویسد و به این عبارت بسنده کند. نجم الملک ادامه می هد «و آنها حق دارند!! رفتارهای دولت ایران به گونه ای است که چاره ای جز این نفرت باقی نمی گذارد.» و البته این تنها مردمان عرب نیستند. دیگر مورخان منصف همچون کاتوزیان و آبراهامیان را ببینید تا نمونه های مشابهی را از تجربه مردم حاشیه ببینید که از نفرت و کینه مردم حاشیه از «پارسیان» آنهم در قرون ۱۸ و ۱۹ می گویند.  و البته اینها را به عنوان مثال و شاهد آوردم. اگر حرف من قوم گرا را باور ندارید،‌ عینک از چشم خود بردارید و قدمی در این شهرها بزنید و با مردم دم خور شوید تا ببینید آنها چه می گویند! همانگونه که نجم الملک و کسروی کردند. صدای این مردم همه جا هست، اما گوش شنوایی می خواهد که از شنیدن این صداها نترسد.

همه این ها را گفتم تا به این نتیجه برسانم که شما نمی توانید در محکومیت «قوم گرایی» صحبت کنید وقتی که تاریخ بنای مدرن این کشور با «قوم گرایی» آمیخته است. قوم گرایی پارسی و ایرانشهری که حاصل آن برای من، نفی هویت، نفی حق حیات، نفی فرهنگ و نفی وجود بود و برای قوم مسلط، به معنای ارتقای فرهنگ و ارتقای حیات. از دل قوم گرایی ایرانشهری شما تهران آباد، اصفهان آباد و ‌شیراز آباد متولد شد. و از دل همان قوم گرایی ایرانشهری شما بلوچستان ویران، خوزستان مفلوک و خشکیده، و کردستان کولبر، و ترکمن نابود شده به دنیا آمد!

آری برادر! از دل این قوم گرایی پارسی بود که سدها احداث شدند و کلیدهای کنترل دریچه های آنها به دست دولتمردان تهران نشین افتاد تا تابستان آب را بر کشاورزان حاشیه ببندند تا صنعت فولاد و باغ های پسته آب نابود کن در اصفهان و رفسنجان بی آب نمانند. و آب صنعت نیشکری که مدیرانش پروازی بودند تضمین شود. و در زمستان، همان دولتمرد مرکز نشین، هنگامی که سد پر می شود، ‌بی توجه به تبعات آن، دریچه های سد را این بار بگشاید تا دوباره آن صنایع استراتژیک را محافظت کند. والبته آن مدیر حق دارد که کشاورزان را نبیند. چرا که ارزش ما یملک آن کشاورز در برابر صنعت های میلیارد دلاری نفت و گاز و فولاد پشیزی ارزش ندارند، آنهم در زمانه تحریم!  

بیایید در تعریف قوم گرا کمی منصف باشیم. قومگرا آنی است که می رود در روستاهای عرب نشین جنوب کشور پایتخت گاز جهان را احداث می کند. و البته حتی حاضر نیست به احترام آن مردم اسم صنعتش را عسلویه بگذارد. یا نامی از میان نام های مردم بومی برای آن انتخاب کند. در عوض اسم پایتخت گاز جهان را «پارس جنوبی» می گذارد. احتمالا با این نامگذاری می خواهد مردم آن منطقه یاد بگیرند که چگونه می توانند قوم گرا نباشند! و شاید ندانید حتی حاضر نیست برای این مردم لوله کشی گاز انجام دهد! آری، درست شنیدید، در پایتخت گاز جهان، در پارس جنوبی،‌ مردم هر دوشنبه صبح به صف می ایستند تا کپسول های گاز خانگی خود را پر کنند و در عوض برای رساندن گاز به شهرهای مرکزی «ایرانشهر بزرگ» کوهها را سوراخ می کنند، مبادا که این شهرها در سرمای زمستان خاموش بمانند!

آری ! در پایتخت پارسی گاز جهان، ‌ مردم بومی به زباله های صنعت مدرن ایرانشهر بزرگ شما تبدیل شده اند. مردم بومی نابود شده اند و بر جنازه ها و استخوان هایشان با کمک شرکت های چندملیتی و شرکت های فرانسوی و چینی و ایتالیایی بزرگترین کارخانه های صنعتی جهان را احداث کرده اند و می کنند!

  با این همه، ‌هنگامی که آن جوان عسلویه ای از نابرابر و ظلم می گوید می شود قوم گرا! و چون سنی است می شود «وهابی تروریست»! در عوض مهندسی که از شیراز و تهران و اصفهان با حقوق میلیونی و با هواپیماهای آنچنانی به «پارس جنوبی» سفر می کند، می شود شهروند متمدن دموکراسی خواه. و آن مهندس فرانسوی و ایتالیایی و چینی که هر روز «هواپیمای آسمان» منتظر اوست تا او را به دبی یا کیش ببرد تا بعد از ظهرش را در شهرهای «متمدن» و دور از «مردم وحشی» حاشیه ایرانشهر بگذراند، می شود «شهروند متمدن جهان». جهانی که در آن احتمالا کسی به جز مردم بومی له شده قومگرا نیست!

اطاله کلام شد. ومتاسفانه علیرغم آنکه می دانم گفتگو عقیم است، باز نوشتم. شاید این بار عقیم نباشد. شاید! ناامیدانه می نویسم، چون می دانم تفنگ در دست کیست و پول در دست کیست و کلید سد در دست کیست! نا امیدانه می نویسم چون می دانم این مردم فقیر سالهاست که نابود شده اند و از آنها چیزی نمانده است که بتوانند یارای تفنگ شما، و اسلحه و پول و سرمایه نفتی شوند! ناما چه می توانم بکنم اگر قلم در دست نگیرم و ننویسم؟

آری برادر، اینبار نیز مانند هر بار هزار توجیه و استدلال برای خود آوردم و نوشتم به این امید که شاید نوشتن کمک کند که شما هم از زاویه من به این جهان استعمار شده بنگرید. شاید کمک کنم که ببینید چه کسی قوم گرای حقیقی است. شاید به شما کمک کنم درد و رنجی که مردم حاشیه با آن روبرو هستند را ببینید.

آری برادر! «ماهی ها در سکوت می میرند» و شما احتمالا واژه ای برای تبیین و توضیح این عمق از استعمار نژادی و قومی و جغرافیایی به جز «بی تدبیری» و «بی کفایتی» مسئولین پیدا نکنید! وباز احتمالا این جهان استعمار شده را بیخیال خواهید شد و برگردید در اهمیت حجاب و مطالبات هویتی طبقه متوسط مرکز نشین بنویسید! و باز دیگران را نصیحت کنید که «از قومگرایی دموکراسی متولد نمی شود!» آری، درست می گویید. من هم همراه شما می گویم: از قومگرایی دموکراسی متولد نمی شود، همان گونه که از استعمار هم دموکراسی متولد نمی شود!

به قلم عقیل دغاقله

**نسخه ای از این مطلب قبلا در کانال ریزوم منتشر شده است.