در میان مردم عرب انتخابات همیشه با اقبال مواجه است، حداقل تا اکنون. در مناطق و شهرهای عرب همیشه صف های طولانی انتخابات است. این را داده های انتخابات نیز نشان می دهند. متوسط مشارکت در انتخابات مجلس یازدهم در استان خوزستان ۴۳ درصد است و در شهر اهواز ۳۴ درصد. اما در شهرستان هایی چون فلاحیه (شادگان) و خفاجیه (سوسنگرد) این عدد به ۶۰ درصد و ۵۸ درصد می رسد. در شهر اهواز نیز عمده مشارکت از صندوق های مناطقی چون دایره، عین دو، وملاشیه است، در حالیکه محله های فارس نشین و طبقه متوسط آماری در حدود ۱۸ و ۲۰ درصد مشارکت را ثبت کرده اند.
در انتخابات ۱۴۰۰ که ابراهیم رئیسی برنده انتخابات بود، میزان مشارکت در استان خوزستان ۴۹ درصد بود، یعنی معادل نرخ کل کشور. اما مشارکت انتخاباتی در ۴ شهر سوسنگرد ، بستان ، ابوحمیظه و کوت (و ۶۳ روستای آن) ۷۸ درصد است و میزان مشارکت در شهر شادگان بالای ۶۰ درصد است. البته نگاهی سطحی به داده ها نشان می دهد که میزان مشارکت انتخاباتی در میان دیگر قومیت ها نیز همیشه بالا بوده است به جز کردستان که مشارکت در آن ۳۷ درصد و در شهری چون مهاباد ۳۲ است. این تفاوت ها را ذکر می کنم تا به دو نکته اشاره کنم. اول آنکه احتمال دستکاری جدی در آراء را رد کنم (احتمالی که بخشی از نخبگان عرب ممکن است به آن اشاره کنند) و دوم آنکه مقایسه ای کلی در میان قومیت ها ارائه دهم. اینکه میزان آراء در تهران ۲۶ درصد، در کردستان ۳۷ درصد، در خوزستان ۴۳ درصد است و در خفاجیه ۷۸ درصد نشان می دهد که نتایج انتخابات یک برآورد از واقعیت را به ما نشان می دهند. اما چرا یک اقلیت قومی فقیر در انتخابات مشارکت می کند؟ این مشارکت بالا به ما چه می گوید؟ و تفاوت رای دهی در مناطق عرب (فقیر و حاشیه) با مناطق متوسط نشین را چگونه می توان فهمید؟ در این یادداشت قصد دارم به این سوالات پاسخ ارائه دهم و دلایل این مشارکت بالای انتخاباتی را تا حدودی واکاوی کنم. در این یادداشت تمرکز بر انتخابات مجلس و شورای شهر و روستا است که مکانیزم و دینامیک های آن با انتخابات ریاست جمهوری متفاوت است.
دلیل این مشارکت بالا میان مردم عرب همانگونه که در ادامه می آید به هیچ وجه تک بعدی نیست اما اگر بخواهیم آن را ذیل یک عنوان کلی تعریف کنیم می توانیم آن را به عنوان نوعی سیاست ورزی در «فضاهای محصور قومیتی» تعریف کرد.* منظور این است که فضای انتخاباتی میان مردم عرب گرچه در درون یک فضای ملی رخ می دهد، اما در عین حال کاملا از آن مجزا و از آن منقطع است و باید آن را به شکل دیگری فهمید.
اجازه دهید این موضوع را بیشتر توضیح دهم. انتخابات در سطح ملی در حوزه جامعه مدنی ایران (فضای سیاسی که در حول و حوش دولت است و به آن متعلق است) شکل می گیرد. این همان رابطه ای است که گرامشی درباره دولت و جامعه مدنی به ما می گوید. فضای اجتماعی و سیاسی مردم عرب خارج از این فضای دولت/جامعه مدنی است و حصارهای جدی این دو ساحت را از هم جدا می کند. اما به این دلیل که این فضای محصور و به نوعی معزول در دل جامعه ای بزرگتر قرار دارد خود به خود از فرایندهای سیاسی و اجتماعی آن جامعه بزرگتر متاثر می شود و با آن تعامل دارد. در این فضا پدیده های اجتماعی و سیاسی که می توانند از حصارها رد شوند و به فضای مردم عرب وارد شوند معنا، مفهوم و کارکرد اصلی خود را از دست می دهند و با یک دگردیسی مواجه می شوند و فهم دگرگونه ای باید از آنها داشت. اما اجازه دهید در اینجا بحث انتخابات را به عنوان یک مثال از این فرایند توضیح دهم.
انتخابات در فرایند ملی آن معطوف به دولت است. هدف آن ایجاد تغییر در فرایندهای سیاسی حاکم است. همچنین هدف دیگر انتخابات جابجایی قدرت میان احزاب و گروه هایی است که در جامعه مدنی حضور دارند. به همین دلیل است که انتخابات معنا پیدا می کند یا از معنا می افتد. برای مثال تحریم کنندگان (یا افرادی که رای نمی دهند) باور دارند که انتخابات دیگر تاثیر سیاسی ندارد یا آنکه نقشی در جابجایی سیاسی ایفا نمی کند، بنابراین رای دادن در آن بی فایده است یا اینکه در انتخابات رای می دهند تا اعتراض خود را بیان کنند. اما برای مردمی که اصولا در آن جامعه مدنی حضوری ندارند و تاثیری در آن ندارند و بخشی از معادلات قدرت نیستند، این مفهوم و کارکرد انتخابات کامل بی معنی است. آنها آنقدر در حاشیه هستند که صدای آنها اصولا در جامعه مدنی و دولت نه شنیده می شود، نه مفهوم است و نه اهمیتی دارد. حداقل آنکه خود این مردم چنین تصوری را دارند. بنابراین مشارکت در این نوع از انتخابات نیز به کل بی معنی می شود و علی القاعده نباید کسی روز انتخابات پا شود و به خود زحمت دهد و پای صندوق رای برود. اما اینگونه نمی شود و بسیاری شناسنامه به دست راهی صندوق ها می شوند و حتی در فضای تبلیغاتی نامزدها فعال هستند. چرا؟ به این دلیل که هدف آنها از شرکت در انتخابات اصولا معطوف به آنچه که در مرکز فهمیده می شود نیست. اینها دو پدیده هستند گرچه با یک نام آنها را می شناسیم. اجازه دهید با مثالی این نکته را توضیح دهم.
این روزها در برخی مناطق عرب ستادهای امیر کعبی فرزند شیخ محمد الغضبان از قبیله بنی کعب برای مجلس دوازدهم برپا شده است. در منطقه دایره ستادهای او پر رفت و آمد است. شیخ امیر کعبی نه اصولگرا است، نه اصلاح طلب است، نه اپوزیسیون. او به هیچکدام از این گروه ها تعلق ندارد. شاید حتی آنها را نشناسد. او تنها یکی از رهبران قبیله بنی کعب است که در نفوذ و گستره آن در داخل آن فضای محصور و در میان مردم عرب شکی نیست. چند سال پیش که پدر او، یعنی شیخ محمد الغضبان، فوت شد هزاران نفر از همه قبیله ها با پرچم های خود آمده بودند تا در آن مراسم شرکت کنند. مراسم باشکوهی بود که باور آن برای فردی که خارج از این منطقه است قابل تصور نیست. خوب در این فضا نامزدی شیخ امیر فرایندهای درون قبیله ای را فعال می سازد و بسیاری برای اعلام همبستگی با او یا همراهی با او به میدان می آیند، همانگونه که به مراسم تشییع پدر او رفته بودند. این رفتن به ستاد برای این افراد ممکن است به رای ترجمه شود یا نشود. این نکته اصلا اهمیتی در کل فرایند ندارد. آنچه اهمیت دارد همان همبستگی درون قبیله ای است: انجام وظیفه ای اخلاقی و یک واجب اجتماعی که باید آن را پاس داشت و انجام داد. به عبارتی آنچه که در سطح ملی به عنوان کنشی سیاسی و راهکاری برای تغییر سیاست حکومت مدنظر است، در داخل این فضای محصور به مناسبات داخلی میان این مردم تبدیل می شود که فاقد یک معنای سیاسی است. این نکته را می توان در صحبت های فراس، فردی که با او گفتگویی داشتم و در چند شب اخیر در ستاد شیخ امیر بود، به خوبی می توان دید:
به ستاد که رفتم خیلی از دوستان را دیدم. ساعت ۱۰ بود و با چند نفر از بچه ها قرار گذاشته بودیم که همدیگر را آنجا ببینیم. تا ساعت ۱۱ همه آمدند و تا ساعت ۲ نصف شب ماندیم. خیلی هم خوش گذشت. خود شیخ ساعت ۱۲ آمد.
از او درباره بحث های سیاسی می پرسم. می گوید:
بحث سیاسی در کار نبود. همه چیز بود از قیمت خودرو تا شوخی و شعر خوانی و داستان گویی. اما کسی کاری به کار سیاست نداشت.
از او می پرسم شیخ امیر چه؟ آیا او از سیاست گفت؟ می گوید:
شیخ امیر اهل سیاست نیست و به این چیزها کاری ندارد. مردم هم به حرمت او و پدرش جمع شده بودند. بالاخره آنها از قبیله بنی کعب هستند.
اما نکته دیگری نیز می گوید که حائز اهمیت است:
آنها که آمده بودند، همه با لباس عربی آمده بودند. گاه گاه شعر و یزله عربی می رفتند. قهوه و چای به سبک عربی برقرار بود. فضا خالص عربی بود.
به عبارت دیگر، علاوه بر آن همبستگی درونی، انتخابات فضایی را در ساحت عمومی ایجاد می کند که می توان آن را در امتداد سیاست بقا و تداوم یک اجتماع بومی تعریف کرد: سیاستی که فضای انتخابات را از معنای سیاسی آن که در مرکز مدنظر است خارج می کند. هم آن را بیهوده می کند هم از آن در مناسبات درونی بهره می گیرد. بیهوده سازی انتخابات بدین معناست که دیگر این نهاد معطوف به قدرت در سطح کلان آن نیست و در فضای مفهومی کاملا جدا و منعزل از رقابت هایی که احزاب و گروه های سیاسی جامعه مدنی (اصولگرا، اصلاح طلب، اپوزیسیون و ..) مشغول آن هستند انجام می شود و قرار هم نیست که به بخشی از آن ترجمه شود. این امر البته که عامدانه یا خودآگانه نیست. اما هنگامی که ساحت دولت و ساحت مردم عرب از هم مجزاست، و جامعه مدنی محدود به طبقه متوسط، فارس، شیعه و متصل به دولت مرکزی است، ظهور این نوع سیاست ورزی در پیرامون ممکن می شود و به نوعی ناگزیر. و این سیاست در عمل به براندازی کامل نهاد انتخابات و تهی کردن کامل آن از معنا و مضمون می انجامد. البته شاید بگویید این انتخابات فی نفسه فاقد معناست. درست می گویید، اما این موضوع تغییر چندانی در اصل ماجرا نمی کند. یعنی اگر انتخابات آزاد نیز بود، این مردم آن را بر می انداختند و از معنا تهی می ساختند یا حتی شاید باید گفت امکان شکل گیری آن را با نوع رای دهی و مشارکت خود غیر ممکن می ساختند. آری، این نوع براندازی و واژگون ساختن (subversion) همان امری است که شکل گیری فضای دموکراتیک در سطح ملی را غیر ممکن می سازد.
برای آنانی که در جامعه مدنی ایرانی هستند این نوع از سیاست ورزی توده ای، بی معنا، مخرب و حتی خطرناک تلقی می شود. این نوع مشارکت ها، از منظر آنها، تنها به ایجاد و شکل گیری حکومت های پوپولیست و اقتدارگرا کمک می کند و تداوم این نوع حکومت ها را ممکن می سازد. درست می گویند. اما از چرایی آن نمی پرسند. در حقیقت به جای پرسش از چرایی، آنها این نوع سیاست ورزی را به بیسوادی و جهالت این مردم ربط می دهند. این همان نگاه نخبه گرایانه و استعلایی است که آنها را بیشتر از این مردم دور می کند و آنها را از فهم آنچه می گذرد (از فهم جامعه ایران) باز می دارد. سوالی که می توان از نخبه گان مرکز پرسید که آنها چرا باید انتظار داشته باشند که یک عرب -که در آن گفتمان کلان سیاسی مرکز به شکل کامل حذف شده است- باید در آن جامعه مدنی مشارکت کند و بخشی از آن شود؟ آن انسان عرب در درون یک حصار معزولی است که همیشه «غیر» دانسته شده است، و ساخت اجتماعی او، و لباس او و فرهنگ او هنوز چندین پله از تمدن عقب تر دیده می شود و حتی متضاد با آن تعریف می شود. هدف آن جامعه مدنی مستقر در قبال این انسان عرب نیز در بهترین حالت بلعیدن او و ویران کردن این فضای محصور و ایرانی کردن آن است. هدف این جامعه مدنی (و آرزوی آن) چیزی نیست جز:
– حذف نهاد قبیله (که آن را در تضاد با نهاد دولت می بیند) و تبدیل همه جامعه در هم تنیده مردم عرب به انسانهای اتمیزه شده
– از بین بردن فرهنگ و تاریخ این مردم با تغییر زبان و عناصر فرهنگی آنها و در نهایت اضمحلال آن در دل جامعه بزرگتر
– به چالش کشیدن ارتباط این مردم با زمینی که در آن زیسته اند
و نماد همه این سیاست ها و آرزوها چیزی نیست جز سکوت مطلق درباره وجود این مردم است، مگر آنکه از دریچه خطر تجزیه طلبی درباره آنها گفتگو شود.
اینها بخش هایی از آرزوهایی است که این نخبگان مرکز نشین و بخش های مهمی از جامعه مدنی در رویای آن (حداقل از زمان شکل گیری دولت مدرن) زیسته اند و مرده اند و البته که همیشه از تحقق آن عاجز مانده اند. و درست در برابر همین سیاست مرکز که معطوف به اضمحلال پیرامون است، آن حصار قوت یافته است و سیاست ورزی جامعه مدنی ایرانی پس زده شده است. آن سیاست ها در مناطق پیرامون دود می شود و به هوا می روند و کامل برانداخته می شوند. البته حالا حالا مانده است که جامعه مدنی ایرانی -با همه بخش های متکثر آن- بفهمد که چه بلایی بر سر آنها و گفتمان آنها در پیرامون می آید و چگونه بدون فهم این نکته قادر نیستند قدمی و لو کوچک به سمت مدینه آرمانی خود بر دارند.
به مثال انتخابات باز گردیم: در این حصار قومیتی مردم عرب انتخابات معناهای دیگری پیدا می کند که کارکرد کلیدی آن معطوف به بقا و حفظ آن همبستگی درونی مردم و ممکن کردن تداوم آن ساخت اجتماعی است. آنها این انتخابات را (که خود می دانند هیچ است و ارزشی ندارد) مصرف می کنند تا چیز بزرگتری به دست آورند: بقاء و تداوم. چگونه؟ توضیح می دهم.
بخش عمده ای از مشارکت انتخاباتی از دل نوعی ارتباط ارگانیک مذهبی میان مردم و هسته مرکزی قدرت (حاکم) شکل می گیرد. پس از انقلاب ۵۷، آن حاکم با تکیه بر مذهب تشیع از طریق شیوخ قبایل، روحانیون مذهبی و سادات (که به قول آقای هاشمی رفسنجانی «واسطه های خوبی» میان مردم و حکومت هستند) توانست ارتباط خود را با این حصار حفظ کند. هم شیوخ، هم روحانیون و هم سادات دارای منزلت ویژه ای در میان مردم عرب هستند و نفوذ قابل توجه اجتماعی در میان آنها دارند. روحانیون، برای مثال، بر خلاف وضعیتی که در بخشی از کشور می بینیم، هنوز در میان مردم عرب جایگاه و منزلت محترم و موثری دارند. در طی سالهای گذشته نیز حکومت سرمایه گذاری فراوانی بر این بعد کرده است که از جمله آنها احداث یک حوزه علمیه بزرگ در دل یکی از مناطق فقیرنشین عرب (لشکر آباد) است که مدیریت آن بر عهده آیت الله عباس کعبی عضو مجلس خبرگان است. سالیانه ده ها روحانی از این حوزه فارغ التحصیل می شوند و به دل جامعه می روند. این روحانیون با شیوخ و سادات حلقه های قدرتی را می سازند که روابط مردم عرب را با حکومت تنظیم می کنند. و همین گروه ها در ایام انتخابات نیز با مشارکت مستقیم یا غیر مستقیم در فرایند انتخابات (حمایت، رای دادن، حضور نمادین در ستادهای انتخاباتی و…) تنورهای انتخاباتی را داغ می کنند. این گروه های منزلتی یا انتخابات را به عنوان امری شرعی به مردم معرفی می کنند یا آنکه با توجه به حرمت و منزلتی که در میان مردم دارند باعث می شوند که آنها به پای صندوق های رای بروند، یا آنکه خودشان نامزد هستند و به همین دلیل مردم را به انتخابات دعوت می کنند و بدین ترتیب بسیج سازی می کنند. در این رابطه حاکم مشروعیت می یابد و در قبال آن او وجود و تداوم آن حصار و زندگی درونی آن را به رسمیت می شناسد و متعرض آن نمی شود. این را در گفته های یکی از شیوخ که سالها قبل از او شنیده بودم می توان دید:
ما در گذشته دور به دولت مرکزی باج می دادیم تا شرشان را از ما کم کنند، اکنون به آنها بها می دهیم تا باز شر آنها از سر ما کم شود.
این حرف بسیار عمیق است. این یعنی من شیخ، من عضو قبیله، من انسان عرب، با آن هسته مرکزی قدرت ارتباط می گیرم، او را مشروع می شمارم، با او -در ظاهر- تعامل می کنم تا او هم من را و زندگی اجتماعی من به رسمیت بشناسد و از این مسیر تداوم من و زندگی من ممکن می شود. و بدین طریق بار دیگر آن حاکم قهار در پشت حصارها و درب های جامعه من باقی بماند و از نابودی من صرف نظر کند (یا حداقل آنکه ضررهای او را به حداقل برسانم) و بتوانم به نوعی از خودمختاری دست یابم (رسم و رسومات قبیله ای خود را داشته باشم، آن بافت را حفظ کنم، و امورات داخلی خودم رتق و فتق کنم). به ادبیاتی دیگر، آن انسان عرب به جای آنکه با حاکم سرشاخ شود، آنهم در فضایی که توان مقابله مستقیم ندارد، منعطف می شود. او حاکم (و رسم و رسومات او) را به رسمیت می شناسد تا بتواند از شر او در امان باشد. این نکته را می توانید بیشتر متوجه شوید اگر بدیل آن را تصور کند: حزب یا نهادهای سیاسی که بتوانند مطالبات مردم عرب را بیان کنند و وارد عرصه سیاسی کشور و جامعه مدنی شوند. این احزاب می توانستند با ورود به میدان انتخابات امکان یک تغییر در سطح ملی و محلی را ممکن سازند و مردم منطقه را در این مسیر بسیج سازند. اما با غیر ممکن کردن این نوع از سیاست ورزی بدیل و با ممتنع کردن امکان حضور مردم عرب در جامعه مدنی راهی باقی نمی ماند جز روابطی با حاکم که بقای این مردم و ساخت اجتماعی آنها را ممکن می سازد و در همین مسیر است که هم انتخابات و هم دیگر اجزای آن از معنا تهی می شوند و بر انداخته می شوند.
و البته که برای آن انسان عرب اصلا سوال از دموکراسی (و همه سوال های مشابهی که جامعه مدنی ایرانی در دغدغه آنها می سوزد و می سازد) فاقد اهمیت است. چرا که برای او آن نوع از دموکراسی -و آن سوال ها درباره پیشرفت و توسعه و مدرنیته – دقیقا همانند همین نهاد انتخابات یک هیچ مطلق است که ارتباطی نه از نزدیک نه از دور با این مردم ندارد. آن سیاست های پیشرفت، توسعه و مدرنیته -حداقل آنگونه که در ایران فهمیده می شوند- چیزی نیستند جز راهی که به پایان این مردم منتهی می شود. به همین دلیل است که این مردم خود را در مقابل آن تعریف می کنند: آنها متضاد این پیشرفت هستند. در این نگاه است که مشارکت در انتخابات (که فی نفسه یک هیچ است) نوعی کامی دادن به حاکم مطلقه است برای در امان ماندن از آنانی که به نام توسعه، جامعه مدنی، دولت سازی و مدرنیته هم آنها را نادیده می گیرند و حذف و تفکیک اجتماعات آنان (یا همان قبیله ای که نماد عقب افتادگی می دانند) را دهه هاست به خواب می بینند.
قصد این مطلب البته نگاهی ستایش آمیز به این نوع مشارکت های انتخاباتی نیست. این مشارکت نیز بسیار آلوده هستند، با فرصت طلبی ها آغشته هستند، با داد و ستدها، با تا کمر خم شدن مقابل حاکم، با درونی کردن بسیاری از آنچه از منظر اخلاقی ممکن است پست شمرده شود. اما این کنشگری در آن فضای کلان ظهور و رشد پیدا می کند که توضیح آن داده شد.
این نوع نگاه به مشارکت بعد طبقاتی نیز دارد و در محله های فقیر یکی از مهمترین علل مشارکت همین بقا است. برای مردم فقیر نگرانی و ترس از عدم مشارکت و از حوزه سیاست امری همیشگی است. آنها در فقر مطلق یا شبه مطلق زندگی می کنند و امرار معاش آنها از طریق کمک های دولتی ممکن می شود، همچنین آنها یا در مشاغل خدماتی و پست دولتی شاغل هستند یا نیم نگاهی به آنها دارند. تصور آنها از زندگی همان «ماشین اسباب بازی» است که «خرده سنگی بسیار کوچک نیز کله پا می شود.» این مثال را روزی یکی از رای دهندگان همیشگی به من می گفت. این ماشین اسباب بازی برای بقاء خود باید از هر خرده سنگی دوری کند و مراقب باشد تا مبادا به آن سنگ ریزه ها بخورد و کله پا شود. بنابراین در این محیط ها بسیار دیده می شود که مردم نگران آن هستند که رای دادن یا ندادن آنها به همین خرده درآمدها، دسترسی ها، و آینده متزلزل و پا درهوایشان ضربه بزند. یکی از افرادی که با او گفتگویی داشتم، حسن، در دوره های پیشین و در منطقه ملاشیه که بسیار فقیر است ناظر انتخاباتی بوده است. حسن تعریف می کند که بسیار دیده است افراد و پیرزن و پیرمردهایی که با دشواری به پای صندوق های رای می آیند، صف می کشند، و بعد از آنکه شناسنامه شان مهر خورد برگه را تحویل می دهند به کسی که آنجاست و می گویند که خودت بنویس. او تعریف می کند که اکثر اوقات ناظرها چند اسم را می گویند و در نهایت آن رای دهنده یک فرد را به دلیل سید بودن، یا شناخته شده بودن یا هم قبیله بودن یا تعریف و تمجید خود ناظر انتخاب می کنند و بعد به آن به آن ناظر می گویند خودت بنویس. و بسیار پیش می آید که قبل از آنکه اسمی نوشته شود آنجا را ترک می کنند. در نهایت برای آن «رای دهنده» این مهر شناسنامه است که اهمیت داشت و حاصل شد. علاوه بر آن، فضاهای تنگ و درهم تنیده این مناطق نیز هم به شایعات دامن می زنند، هم به هراس ها و هم به هیجاناتی که مردم را وا می دارد بالاخره در ساعاتی از روز شناسنامه بگیرند و راهی حوزه های رای دهی شوند. و البته باز باید گفت که برای آنها این انتخابات هیچ ارتباطی با آنچه که بسیاری از نخبگان و سیاسیون تصور می کنند ندارد.
علاوه بر آن ترس و نگرانی ها-وشور روز انتخابات – در همان شب ها و روزها برخی کاندیداها در محله های فقیر نشین شام می دهند، پول نقد توزیع می کنند و در روز انتخابات ستادهای آنها به خرید و فروش نقدی رای روی می آورند . در انتخابات های اخیر ستادهای نامزدهای چون حمید زنگنه، سید شکر خدا موسوی، و یا غلام رضا سبزعلی اقدام به خرید شناسنامه و رای می کردند. در انتخابات دوره یازدهم مجلس که در سال ۱۳۹۸ برگزار شد قیمت هر شناسنامه بین ۵۰ تا صد هزار تومان معامله می شد. در عصر روز انتخابات این مبلغ به ۱۵۰ هزار تومان نیز رسید. مردم باید شناسنامه تحویل می دادند و مبلغ را دریافت می کردند. خرید و فروش نیز به شکل هرمی توسط ستادها در این مناطق انجام می شد. یکی از افرادی که با فعالیت های انتخاباتی در این مناطق آشناست و خود مدیریت ستادها را بر عهده دارد می گوید:
افرادی که در ستاد هستند با چند واسطه برای هر شناسنامه مبلغ ۱۰۰ تا ۲۰۰ هزارتومان می گیرند و بعد آنها به شکل توافقی با مردم رای را خریداری می کنند. به بعضی ها ۵۰ تومان می دهند و به بعضی ها مبلغی بیشتر نزدیک به ساعت های آخر مبلغ بالاتر می رود.
شیوه دیگر نیز دادن هدیه است. به افرادی که در ستادها کار می کردند و در روز آخر نشان می دادند که مشغول جذب رای هست یک عدد صندل مردانه داده می شد که باز قیمتی بین ۵۰ تا ۱۰۰ هزار تومان داشت. همچنین در مقابل شناسنامه می توانستند همان صندل را بگیرند. همین باعث می شد که بسیاری از نوجوانان این مناطق-حتی آنهایی که هنوز به سن رای نرسیده بودند- با جان و دل برای این ستادها کار کنند و سعی کنند خانواده ها و دوستان و آشنایان را قانع کنند تا به پای صندوق های رای بیاورند. آنها هم نمی آمدند، شناسنامه هایشان را می آوردند.
البته وسعت این میزان خرید و فروش رای یا بسیج سازی بر مبنای مالی را نمی توان تخمین زد و اثر آن را نیز نمی توان بالا ارزیابی کرد اما برای شناخت فرایند و نوع و جنس رفتارهای انتخاباتی حائز اهمیت است. این پدیده که یک رای را بتوان با ۵۰ هزار تومان خرید و فروخت نشان می دهد که آن رای برای صاحب آن یک «هیچ» است، هیچی که می تواند آن را تبدیل به یک صندل بکند.
همین «هیچ» در فرایندهای کلان تر و در مناسبات قدرت کارکردهای بیشتری پیدا می کند و می توان از دل آن شبکه و سرمایه اجتماعی فردی ساخت. و چرا که نه؟ اگر آن پیرزن یا آن نوجوان در محله عین دو یا ملاشیه آن هیچ را به یک صندل تبدیل می کند، کمی آنطرف تر یک جوان تحصیلکرده تر یا فردی مسن تر آن هیچ را تبدیل به رابطه ای با بزرگان عشیره و قبیله یا صاحب منصبان می کند.
از عباس، فرد دیگری که با او گفتگو داشتم و در این انتخابات فعال است، می پرسم که چرا در انتخابات شرکت می کند؟ عباس مهندسی خوانده است و کارمند یکی از ادارات دولتی است. می گوید به دلیل آن فکر نکرده ام. او نیز البته از بی اهمیت بودن رای و انتخابات می گوید. اما او همان شب قبل از مصاحبه در منزل دوستی بود که حامیان فاضل عبیات- یکی از نامزدهای این دوره انتخابات- هر شب جمع در آنجا جمع می شوند. عباس می گوید:
من فاضل را از نزدیک نمی شناسم. اما یکی از دوستان گفت که او معاون استانداری است و با او رابطه ای دوستانه دارد. با گروهی دیگر از دوستان تصمیم گرفتیم به یکی از ستادهای او برویم. البته خانه یکی از بچه ها که نوعی گردهمایی هواداران و دوستان او بود. در آنجا دیدارها تازه شد و خیلی از رفقا را هم دیدیم.
این فرایند را که نگاه کنید متوجه می شوید که برای عباس نیز آن رای «هیچ» است. اثری ندارد. اما می تواند از خلال آن با افراد دیگر و رفقا و آشنایان ارتباطی دوباره برقرار کند و از آن هیچ یک سرمایه اجتماعی بسازد. البته به مراتب بیشتر از آن صندل. عباس ممکن است نتواند با عبیات که معاون استانداری است ارتباطی برقرار کند و منفعتی مستقیم ببرد، اما او می تواند با رفقای او آشنا شود و شبکه خود را تقویت کند. و در فضایی که از میان مدیران استانی تنها ۳ درصد عرب هستند و بقیه غیر عرب، ارتباط برقرار کردن با این ۳ درصد و حمایت از آنها (و حمایت گرفتن از آنها) ارزش دو چندانی پیدا می کند. همین امر افراد بیشتری را به تحرک وادار می کند تا آن «هیچ» را به نوعی سرمایه اجتماعی مبدل کنند. در دل همین روابط بسیاری هستند که دنبال پروژه های پیمانکاری، یافتن شغل، ارتقاء، فرصت طلبی سیاسی و هزار نوع منفعت یا فساد دیگر به میدان می آیند. و این نوع سیاست ورزی ها که گاهی جنس انگلی نیز به خود می گیرند حول و حوش یک «هیچ مطلق» ظهور و بروز پیدا می کند.
و البته در همین فضا رقابت های میان قبیله ای نیز شکل می گیرد. بسیاری از قبیله های بزرگ در انتخابات نامزد دارند. و این باز باعث می شود که مکانیسم هایی که در چند پاراگراف قبل ذکر شد فعال تر شوند. برای مثال قبیله «سواری» در اهواز در چند انتخابات اخیر همیشه نامزد داشته است، قبیله بنی طرف هم همینگونه، قبیله بنی کعب هم همینطور. بنابراین در این رقابت ها همبستگی درونی قبیله ای و رقابت های میان آنان هم شکل می گیرد. به نوعی اکثر افراد قبیله این حس را دارند که باید در کنار هم قبیله ای خود بایستند و به او رای دهند. باز در فهم این نوع رای دادن اهمیت دارد که به مثال صندل روی بیاوریم. برای بسیاری از این مردم قیمت این رای به همان قیمت یک صندل است. به همین دلیل اگر فضایی ایجاد شود که بشود از دل آن یک رفاقت، یک همبستگی قبیله ای و خویشاوندی تولید کرد بسیاری حاضر نیستند به آن نه بگویند و با همان فضاهای احساسی و عاطفی ایجاد شده می روند و رای می دهند.
این مکانیسم ها البته در انتخابات های ریاست جمهوری کمی متفاوت تر عمل می کنند که جای بحث آن در این مختصر نمی گنجد. اما آنچه که در نهایت تذکر مجدد آن ضروری است این است که این نوع سیاست ورزی خودآگاهانه نیست. اینگونه نیست که کسی هست که فکر می کند و استراتژی می ریزد. خیر! این نوع سیاست ها در دل مناسبات قدرت ظاهر می شوند و در فضای میان حاکم و محکوم شکل می گیرند نه آنکه تدوین شوند یا درباره آنها تصمیم گیری شود. این مکانیسم ها راهی برای بقا در فضای سیاسی موجود تلقی می شوند که فهم آنها بدون فهم نحوه شکل گیری و رشد مدرنیته ایرانی ممکن نیست. و در دل این مکانیسم ها مردم یک «هیچ» را تبدیل به راهی برای بقا و تداوم فردی و جمعی می کنند و همزمان سیاست سرکوبگرانه، حذفی، و پر حرص مرکز برای بلعیدن و اضمحلال پیرامون را اخته و ناکارآمد می کنند.
پایان
*بحث مردم عرب به عنوان یک جامعه محصور قومیتی در این مختصر نمی گنجد ورا باید در جای دیگری گستراند اما به شکل خلاصه بدین معناست که جامعه عرب در درون جامعه بزرگتر ایران به نوعی منزوی و جدای از آن است و در درون این فضای محصور روابط، نوع زندگی و مناسباتی از قدرت را دارد که ارتباط چندانی با فضای ملی ندارد. البته که این به معنای انقطاع نیست که هر دو فضا از هم متاثر هستند.
نویسنده: عقیل دغاقله