دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

عرب خمسه، ریزومی در تقاطع اجبار،‌ سرکوب و زندگی 

 تصویر زیر عکس کمپینی برای احیای «زبان عربی» در میان عرب های خمسه را نشان می دهد، عرب هایی که در استان فارس ساکن هستند و کم درباره آنها می دانیم. در تصویر نوشته شده است که «ولدی حواسک علی لسان عربی یکون». بدین معنا که «فرزندم حواست به زبان عربی باشد». اما فهم این جمله هم برای عرب زبانان و هم فارس زبانان دشوار است چرا که هم واژگان و هم ساختار جمله ترکیبی به شدت تنیده شده از هر دو زبان عربی و فارسی است. این جمله مثالی از ادبیات نوشتاری/شفاهی این مردم است و البته ساده ترین آن. دیگر جملات و عبارت ها آنگونه ممزوج شده اند که به راحتی می توان گفت زبان دیگر یا حداقل لهجه دیگری از هر دو زبان است.

اما برای عرب های خمسه این جملات ممزوج و این ساختار ترکیب شده جدید همان زبان عربی است. همینکه عبارت «فرزندم حواست به زبان عربی باشد» به همان لهجه خمسه نوشته شده است (و نه عربی فصیح) نشان می دهد که برای آنها این لهجه همان زبان عربی است و نه آن چیزی که در کتاب های نوشتاری است یا آن زبان عربی که در ذهن داریم. زبان عربی برای این مردم همان زبانی است که یک کلمه آن عربی، یک کلمه فارسی یک کلمه ترکی یا بختیاری است، زبانی که در آن همه این واژگان در ساختاری ترکیبی از همه این زبان ها در کنار هم چیده شده اند. آداب و رسوم عرب های خمسه نیز همین است: ترکیبی از همه پوشش های موجود در منطقه.

عرب های خمسه از دو قبیله معروف عرب به نام قبیله جباره و شیبانی هستند. دو قبیله جباره و شیبانی قرن ها در شرق و جنوب‌شرق فارس ساکن بودند و آنگونه که پژوهشگر عرب، سعید بوسامر، در کتاب خود، «انا لغتي» نوشته است: «آنها قرن ها در کنار و همجواری زبان و فرهنگ فارسی زندگی کردند و زبان و میراث خود را تا حد ممکن حفظ کردند.» عرب های خمسه، هر سال، فاصله ای در حدود ۶۰۰ کیلومتر میان نقاط شمالی و جنوبی فارس در ییلاق و قشلاق بودند.  نقاط سردسیر آنها شهرستان هایی چون داراب، لارستان و فسا است و گرمسیر آنها جنوب‌شرقی فارس و شهرستان رودان در استان هرمزگان است. 

در کنار دو قبیله عربی جباره و شیبانی که این مسیر را هروله می کردند، قبیله های دیگری نیز بودند که بخش قابل توجهی از آنها ترک تبارانی بودند که در منطقه حضور داشتند، سرزمینی که در اواسط قرن نوزدهم ذیل نفوذ قشقایی هایی بود که روز به روز قدرتشان فزونی می یافت و البته فارس زبانانی که در منطقه حضور داشتند و ایل باصری مهمترین آنها بود. اما حتی در میان ایل باصری -حداقل تا اواسط قرن بیستم که فردریک بارث انسان شناس هلندی پژوهش خود درباره عشایر جنوب ایران را انجام داد- هم فارس پیدا می شد، هم ترک و هم عرب. گرچه ایل های فارس زبان اکثریت باصری ها را شکل می دادند. هر کدام از این قبیله ها از جایی آمده بودند و تاریخی را پشت سر گذاشته بودند که پرداختن به آن در این مختصر نمی گنجد. اما این در کنار هم بودگی جغرافیایی آنها را گردهم آورده بود تا ریزومی را تشکیل دهند.

ریزوم سیستم پیچیده و درهم تنیده ای است که به صورت افقی گسترش می‌یابد: به ساقه هایی گفته می شود که که دارای رشد افقی هستند، ساقه هایی که مدام تکثیر می شوند،‌ به هم پیوند میخورند، و از هم جدا می شوند. و اگر ساقه ای را جدا کنید، حتی اگر بخش کوچکی از آن  ساقه باقی بماند، باز رشد می کند، تکثیر می شود و به نزدیکترین ساقه دیگر پیوند می خورد و شکل دیگری می یابد و مسیر دیگری پیدا می کند.  فرهنگ‌ها، چون ریزوم،  متنوع  هستند و به شیوه‌ای غیر سلسله مراتبی و فراگیر  سنت‌ها، زبان‌ها و ایده‌ها را به هم پیوند می دهند. اما برای عرب های خمسه داستان تنها این همنشینی جغرافیایی نبود و نقش دولت مرکزی در مسیر و سرنوشت تاریخی آنها کلیدی بود. در حقیقت حتی عنوان «عرب خمسه» نیز ریشه در همین نقش، نفوذ و سیاست های دولت مرکزی در دوران قاجار دارد. 

عرب های خمسه و سیاست تفرقه و سرکوب پیرامون

عرب های خمسه بخشی از ۵ ایلی هستند که با سیاست  و نفوذ حکومت ناصر الدین شاه قاجار به ائتلاف رسیدند تا جلوی قدرت روزافزون قشقائی ها در آن دوران را بگیرند. شاهان قاجار برای آنکه کنترل خود را در پیرامون و در نقاطی که دور از تهران بودند حفظ کنند مجبور بودند تا با تکیه بر سیاست تفرقه و سرکوب حکمروایی کنند. گروهی را علیه گروه دیگر می شوراندند، یا گروه هایی را در کنار هم آورند تا قدرت های روبه رشد را مضمحل کنند. و در میانه این جنگ و درگیری ها که ایجاد می کردند، حکومت مرکزی می توانست پایه های حکمرانی خود را مستحکم کند و تهدیدها را برطرف سازد. یرواند ابراهامیان، تاریخ نگار مطرح ایرانی، پس از مروری بر این سیاست دولت مرکزی می نویسد:

این روش به بهترین وجهی در تشکیل فدراسیون ایلاتی خمسه در سال ۱۸۶۱/۶۲ مشخص است. در نیمه نخست سده نوزدهم قشقایی ها با شماری از ایلخانهای با نفوذ متحد شدند و با همراه کردن قبایل کوچکی که بیشتر از زندها حمایت کرده بودند قدرت گرفتند و به نیرویی قدرتمند بدل شدند….شاهان قاجار نخست به بختیاری ها متوسل شدند، اما هنگامی که آن سیاست به نتیجه نرسید آنها حکمرانی آن هنگام فارس را تشویق کردند تا پنج ایل باصری (فارسی زبان)، نفر، بهارلو، اینارلو (ترک زبان) و قبیله های عرب را با هم متحد کند تا جلوی قشقایی ها را بگیرد. (آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ۵۸-۵۹ تلخیص). 

آبراهامیان ادامه می دهد:

 بنابراین خمسه پدیده ای بود که صرفا بنابر مصالح دولت مرکزی از پنج ایل مختلف تشکیل می شد و یک شخص برجسته شهری آن را رهبری می کرد، شخصی که به ندرت در میان افراد ایل خود حضور داشت. 

عرب های خمسه در این مسیر تاریخی بود که بیشتر با گروه هایی که در مجاورت آنها بود پیوند خوردند و بخشی از ساختی بزرگتر شدند. این موضوع را به شکل دیگری نیز می توان دید. دولت مرکزی ایران به تدریج در حال توسعه قدرت نفوذ موثر خود بود و در جغرافیای ایران و به سمت جنوب این حوزه حکمرانی را توسعه می بخشید. عرب های خمسه از جمله گروه هایی بودند که حال و احوال آنها متاثر از این فرایند توسعه سلطه دولت مرکزی بر پیرامون بود.

اما اگر سیاست قاجار کنار هم آوردن این گروه ها جهت ایجاد ائتلافی مقابل قشقایی ها و حفظ و توسعه نفوذ خود بود، رضا شاه مسیر دیگری پیش گرفت. برای رضا شاه هدف اتمیزه کردن جامعه  و شکل گیری یک «ملت» بود که تمامی تفاوت های میان آن از میان رود. بخشی از این سیاست پروژه یکجانشینی بود. در سال ۱۹۳۲، رضا شاه دستور داد که ائتلاف سیاسی خمسه که در زمان قاجار تشکیل شده بود از بین برود و هر کدام از قبیله ها و ایل ها یا در همان جایی که بودند یکجا نشین شدند و بسیاری البته تبعید شدند و در نقطه جغرافیایی دیگر سکونت یافتند. و چون اهل یکجا نشینی نبودند، این دوران برای آنها به عذابی تبدیل شد که هم از انسان ها جان می ستاند و از حیوانات آنان! و به گفته یکی از نوادگانی که این دوران را تجربه کرده است:

برای پدر بزرگ های ما آن دوران سایه ای از مرگ بود که با سقوط رضا شاه آمد و با رفتن او تمام شد.

با سقوط رضا شاه، عرب های خمسه دوباره ییلاق و قشلاق در پیش گرفتند. اما آن نیز در گذر زمان کمرنگ تر شد و به تدریج موج شهرنشینی و یکجانشینی امتداد بیشتری پیدا کرد. بسیاری از عرب ها به شهرهای اطراف منتقل شدند و سبک زندگی دیگری را اتخاذ کردند، با این همه کماکان انسجام قبیله ای خود را حفظ کردند!

در طی سالهای اخیر بازگشت به «هویت عربی» در میان بخشی از جوانان عرب های خمسه اهمیت پیدا کرد. برای آنها، سیاست های دولت مرکزی به نابودی هویت و فرهنگ عربی شان منجر شده است. یکی از آنها می گوید:

تا این اواخر لهجه عربی ما در حال ناپدید شدن بود. حداقل آنکه روز به روز کلمات فارسی بیشتری به لهجه عربی ما وارد می شد. اکنون فضا تغییر کرده است، اما یکی از اولویت های ما حفظ این زبان و هویت عربی است.

سعید ابوشروق از فعالان عرب اهوازی که در آموزش زبان عربی نیز فعال است در این باره می گوید:

که در طی سالهای اخیر به شکل دائم از میان جوانان عرب خمسه با من ارتباط می گرفتند تا به آنها عربی فصیح یاد دهم و زبان عربی را تقویت کنیم. بخشی از این دوره ها در واتساپ برگزار می شد. در یکی از این سالها یک دوره آموزش زبان عربی تدوین کردم. در هر جلسه موضوعی اجتماعی یا فرهنگی را به زبان عربی می خواندیم. یک درس درباره فقر در محشور (ماهشهر) بود، یک درس درباره تاریخ لباس عربی و اهمیت آن بود، یک درس درباره درد و رنج مردم عرب پس از جنگ و مهاجرت های آن بود. در هر کدام از این جلسات متنی را به عربی برای آنها می فرستادم تا آنها بخوانند و بعد گفتگو کنیم. اما پس از فرستادن اولین متن، پاسخ گرفتم که ما نه می توانیم متن را بفهمیم و نه آنکه بخوانیم که مجبور شدم راه دیگری را در پیش بگیرم.

عرب های خمسه اما، علیرغم این تغییر و دگرگونی، هنوز خود را عرب تعریف می کنند. برای بخشی از آنها این ساختار ترکیبی زبانی و فرهنگی نشانی از یک بحران هویت است. بحرانی که نشان می دهد آنها نه عرب هستند نه فارس! این معنا از بحران هویت را می توان به چالش کشید که مجال آن در این مختصر نیست. برای بخشی دیگر اما تلاش برای احیای هویت و فرهنگ عربی نشان از بازگشت به «اصل خویش» دارد، تلاشی برای برساخت هویتی که در جهان امروز هم ما را متمایز کند و هم معنا می بخشد و هم پاسخی به تلاش های سرکوب گرایانه دولت-ملت سازی در چند دهه اخیر است، پاسخی که با رشد رسانه های اجتماعی و زمین گیر شدن یا استهلاک ناسیونالیسم قومی و مذهبی در ایران روز به روز صدای بلندتر و متنوع تری پیدا می کند.