دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

چرا دیگر کسی «مستعجم» نمی شود؟

تا یکی دو دهه پیش، در میان مردم عرب، بسیار می شنیدید که می گفتند خانواده فلانی «مستعجم» شده اند. یا اینکه آنها «مستعجم» هستند. مستعجم به معنای عجم شدن است و به خانواده های عربی اطلاق می شد که فرهنگ عربی را با فرهنگ فارسی (عجم) جایگزین کرده بودند. مهمترین عنصر این استعجام زبان است. خانواده مستعجم در خانه فارسی صحبت می کند و زبان عربی را کنار می گذارد. این استعجام زبانی تفاوت نسلی نیز داشت. پدر و مادر هنوز عربی متوجه می شوند و فارسی را با لهجه (و گاهی لهجه غلیظ) صحبت می کردند و در میان صحبت هایشان هم واژگان فارسی وجود داشت هم عربی. اما سعی می کردند بر این تغییر اصرار کنند و هر طور شده است از گذر فرهنگی را به سرانجام برسانند و فارسی صحبت کنند. اما نسل دوم از زبان عربی تنها شنیداری را به ارث می برد و گاهی حتی زبان عربی را به سختی متوجه می شد و جتی قادر نبود چند کلمه ای به عربی صحبت کند. اما مستعجم شدن ابعاد دیگری نیز داشت: جابجا شدن از مناطق فقیر نشین به مناطق به نسبت متوسط نشین و فارس، کاهش روابط با مردم عرب و افزایش ارتباطات با مردم فارس، کنار گذاشتن آداب و رسوم عربی و حتی لباس عربی،‌ و کاهش ارتباط با قبلیه از جمله عناصر این تغییر و تحول بودند.

 نگاه مردم عرب به خانواده ها یا افراد مستعجم نگاهی دوگانه بود. از یک سو نگاهی تحقیر آمیز به آنها داشتند. این نگاه تحقیر آمیز در خود لفظ استعجام نهفته است. اما در عین حال نگاهی بود که در آن نوعی غبطه خوردن نیز وجود داشت. خانواده های مستعجم علی العموم از وضعیت اقتصادی بهتر (و لو اندک) برخوردار بودند، متمکن تر بودند، نرخ با سوادی بالاتری داشتند، با زبان فارسی آشنایی داشتند. آنها همه عناصری که داشتن آنها – در آن دوره- فرد را «با فرهنگ تر» می ساخت و نداشتن آنها فرد را «بی فرهنگ تر» را دارا بودند. به همین دلیل افرادی که پله های ترقی اقتصادی و تحصیلی را طی می کردند احتمال بیشتری داشت که به جامعه مستعجمین بپیوندند. اما نگاه تحقیر آمیز نیز به مستعجمین وجود داشت. آنها را افراد ضعیف النفسی می دانستند که فرهنگ خود را کنار گذاشته اند و از مردم خود بریده اند. به همین دلیل روابط با آنها کمتر می شد، حتی ازدواج! البته ایرادی نداشت کسی از یک خانواده مستعجم زن بگیرد اما زن دادن به آنها منفی تلقی می شد اگر نه ممنوع . در مقابل اما زن گرفتن از خانواده ای مستعجم گویی هم «فرهنگ» را با خود می آورد، هم احتمال تحصیل فرزندان و موفقیت آنان را بیشتر می کرد، و هم آنکه طعم خاصی داشت که شاید دلیل آن را در فانتزی رابطه جنسی با طبقه بالاتر دریافت، همان فانتزی رابطه جنسی میان انسان مستعمر و استعمار شده که فرانتز فانون از آن می نویسد. آنها در این رابطه می توانستند رابطه ای با زن فارس طبقه متوسط که دست نیافتنی می نمود را تجربه کنند.

زن فارس طبقه متوسط ابژه ای جنسی بود که درباره رابطه با او خیال پردازی می شد و کم نبودند افرادی که با آن فانتزی های ذهنی خود را بر می ساختند. اما این رابطه جنسی -حداقل در قالب ازدواج – میوه ای ممنوعه بود چرا که فارس ها به وصلت با عرب ها تن نمی دادند و برای عرب ها نیز به نوعی این رابطه تابو بود. در حقیقت اگر کسی زن فارس داشت، همیشه با نوعی تحقیر از او یاد می شد که «طرف زن عجم گرفته است.» اما زنی که از خانواده متسعجم برآمده بود این «ننگ عجم بودن» را با خود نداشت. او با ظاهری «متمدنانه» که در لباس طبقه متوسط تهران نشین خلاصه شد بود به خیابان می آمد، نرم های اجتماعی جامعه عرب را می شکست، و می توانست دلربایی کند. با این حال او هنوز عرب تصور می شد و بنابراین وصلت با او ممکن بود و مورد تمنا. حداقل برای بخشی از افراد تحصیلکرده زن مستعجم یک پله از دیگر زنان عرب (که روستایی تصور می شدند) به تمدن نزدیک تر بود. زن مستعجم به درجه یک زن فارس نمی رسید اما شبیه او بود.

همین دینامیک جنسیتی نشان دهنده دینامیک طبقاتی پدیده مستعجم شدن نیز بود. در حقیقت پیوندی ناگسستنی میان تحرک طبقاتی و گسست قومی یا همان مستعجم شدن وجود داشت. تحرک طبقاتی فرایندی مبتنی بر تمایز سازی است، فرایندی است که در آن  سبک زندگی مدام دگرگون می شود تا آن شکاف طبقاتی را به خوبی نمایان سازد و مرزبندی ها را باز تولید کند. و در جامعه عرب این فرایند تمایز سازی طبقاتی به استحصال فرهنگ فارسی پیوند خورده بود. بدان معنا که دستیابی و دسترسی به فرهنگ فارسی می توانست نوعی تمایز طبقاتی ایجاد کند و به اندازه عنصر مادی اهمیت داشت. برای مثال، ممکن بود فردی هنوز از نظر مادی فقیر باشد و حتی از منظر تحصیلاتی نیز در همان رده های ابتدایی باقی مانده باشد. اما او با خانواده اش سعی می کرد با استحصال فرهنگ فارسی این تصور تحرک طبقاتی را ایجاد کند. او ممکن بود از منطقه ای عرب به منطقه ای فقیر نشین فارس نقل مکان کند و تغییر فرهنگی کند و از همین مسیر سعی کند آن ناتوانی تحرک طبقاتی را جبران کند. برای او این فرایند مستعجم شدن مقدمه آن تحرک طبقاتی مادی نیز تلقی می شد چرا که بالا رفتن از پلکان ترقی- در هر نوع آن- با مستعجم شدن آغاز می شود. 

مستعجم شدن را می توان نوعی فرایند گرویدن به مدرنیته نیز تلقی کرد. در دل رابطه میان مردم عرب و غیر عرب نوعی رابطه اورینتالیستی نهفته بود که در آن انسان پارسی در رتبه بالاتری از فرایند تمدنی قرار داشت. در آن سو عرب بودن نماد وحشیت و عقب افتادگی. مناطق عربی خطرناک تلقی می شدند: نقاط جغرافیایی فقیر و گتوهایی که هنوز از منظر فرهنگی رشد نکرده اند. در برابر این تصور از انسان و جامعه عرب، فرهنگ فارس قرار داشت که به فرهنگ اروپایی نزدیک تر تلقی می شد. این رابطه اورینتالیستی می توان به تصور نژادی از ایران نیز پیوند داد. فارس عنصری از آریایی بودن را در دل خود داشت، نژاد برتر اروپایی که آنها را به مردم عرب برتری می بخشید. و این برتری نژادی در پردازش مفهوم ملت ایران با عرب ستیزی نیز پیوندی قوی داشت. پیوندی که نتیجه آن چیزی نبود جز کلیشه های مرسوم از انسان عرب که در او را به یک بدوی «سوسمار خور» و عنصری «بی خاصیت» کاهش می داد. و این البته در مورد جهان عرب بود. تصور از عرب هایی که درون ایران زندگی می کردند و فقیر تر بودند و آسیب پذیرتر بدتر از این بود. به همین دلیل اولین توهینی که به یک عرب می شد عبارت «عرب بی فرهنگ» بود. آنها هنوز قبایلی تلقی می شدند که از فاز تمدن فرسنگ ها به دور بودند.

 این تصور اورینتالیستی درونی نیز شده بود. کم نبودند عرب هایی که این برچسب ها را به راحتی می پذیرفتند و تصور کهتری از خود داشتند. درونی شدن این تصور منفی و ویران کننده از خویشتن توسط نهاد دولت و در حوزه عمومی به شکل مستمر انجام می شد. اگر کسی با فرهنگ فارسی آشنا نبود نمی توانست روزنامه بخواند، نمی توانست رادیو و تلویزیون را متوجه شود و نمی توانست کارهای اداریش را خودش انجام دهد. در همه این کارها او به فرد دیگری محتاج بود که تا حدودی عناصری از فرهنگ فارسی را کسب کرده است. در همه این موقعیت ها مدام این عقب ماندگی به او یاد آوری می شد! هنگامی که نمی توانست رادیو و تلویزیون را بفهمد به او یادآوری می شد که ارتباط با این تکنولوژی مدرن با عنصر زبان فارسی ممکن است. هنگامی که مجبور بود در شعبه بانک نگاه به این یا آن کند تا شاید فرد عرب دیگری را پیدا کند تا صحبت هایش را ترجمه می کند به خود می گفت که اقتصاد مدرن با زبان و فرهنگ فارسی پیوند خورده است. و در حقیقت، در زندگی روزمره اش، با فرهنگ بودن یا نبودنش -و مدرن بودن یا نبودنش- با دانستن یا ندانستن فارسی اندازه گیری می شد. در این فضا است که مستعجم شدن نوعی گرویدن به دین مدرنیته تلقی می شد: باز کردن پیچ ها و میخ هایی که فرد را به ساختار قبیله ای «عقب افتاده» محکم می ساخت، آزادی های بیشتری برای زنان به ارمغان می آورد و امکان رشد تحصیلاتی بیشتری را فراهم می آورد. در این فرایند لباس عربی دشداشه با کت و شلوار جایگزین می شود، زبان عربی با زبان فارسی، و موسیقی عربی با موسیقی و آهنگ فارسی و همه عناصری که لازم بود کسب می شد تا تغییر مذهب به مدرنیته به شکل کامل محقق شود.

اما پدیده استعجام در طی سالهای اخیر روز به روز کمتر شده است. دیگر کمتر از آن می شنویم. واژه مستعجم از مد افتاده است و دیگر کمتر می شنویم که فلان خانواده مستعجم شده است. می توان گفت این واژه بی معنا شده است. چرا؟ یک پاسخ به این سؤال به در هم شکستن رابطه «این همانی» میان فرهنگ فارسی و مدرنیته باز می گردد. از منظر زمانی می توان این تغییر را به ظهور و رشد شبکه های ماهواره ای و شکل گیری فضای جدید رسانه ای ردیابی کرد. در دو دهه اخیر فضای رسانه ای جدید مفهوم جدیدی از مدرنیته را ایجاد کرده است. دیگر متمدن شدن و بالا رفتن از پلکان ترقی در فارس شدن خلاصه نمی شود. ماهواره ها تصویر طبقه متوسط کشورهای عربی را به دل خانواده ها آورد. زن عرب طبقه متوسط لبنانی یا مصری یا سوری یا خلیجی و آزادی های او، موسیقی عربی، خیابان ها و شهرهای زیبای جهان عرب، فیلم و سریال های عربی، روزنامه های عربی، همه و همه آن تصویر اورینتالیستی عرب-عجم درون مرزهای ایران را در هم شکست. همراستا با آن به تدریج نخبگان عربی ظهور کردند که به زبان فارسی مسلط بودند، اما از آن مهمتر به زبان عربی نیز آشنایی داشتند. آن ها هم عربی می خواندند و هم فارسی. هم عربی را خوب صحبت می کردند و هم فارسی. هم کتاب عربی در خانه داشتند و هم کتاب فارسی. و در عین حال هویت اول برای آنها نه هویت فارسی که هویت عربی بود. از منظر تحصیلاتی و از منظر درآمدی نیز این قشر جدید در وضعیت مناسبی قرار داشتند، گاهی وضعیتی به مراتب بهتر از افراد مستعجمی که تا دیروز نماد مدرن شدن بودند. 

رشد آموزش به ویژه تحصیلات عالی در این تغییر و تحول قابل توجه است. ظرفیت های دانشگاهی از دولتی تا آزاد تا پیام نور باعث شد بسیاری از جوانان عرب مدارک دانشگاهی اخذ کنند، دکتر و مهندس شوند اما در عین حال به هویت عربی خود پایبند بمانند و ذوب در فرهنگ اکثریت نشوند. این قشر جدید همانند دیگر هم نسلهای ایرانی خود بود: رابطه ضعیف تری با دین داشت، سکولارتر بود، به حقوق زنان به معنای جدید آن باورمند بود، کتاب خوان بود، و با فیلم و سینمای معاصر جهان آشنا بود. اما آنها بر هم نسلهای ایرانی خود امتیاز دیگری داشت:  جهانی تر بوند، حداقل آنکه با اندیشه و فرهنگ جهان عرب آشنا بوند. این نسل نیز به تدریج الگوی جدیدی از مدرن شدن ایجاد کرد که در آن تغییر مذهب به مدرنیته دیگر با فارس شدن معنا نمی یابد بلکه مسیر دیگری برای مدرن شدن وجود داشت، مسیری که هویت عربی در آن تضمین می شود. این فرایند به تدریج پدیده مستعجم شدن را بی معنا ساخت و آن را از سکه انداخت. به عبارتی دیگر کمتر کسی مستعجم می شود و در حقیقت روند معکوس شده است. در سالهای اخیر بسیاری از جوانانی که به ضرب و زور خانواده  و رسانه و نظام آموزشی مستعجم شده بودند، مسیر عکس آن را پیمودند و به سمت احیای هویت گم شده خود رفتند. آنها دوباره به لباس عربی روی آورده اند، روابط خود را با محیط اطراف عربی خود جستجو می کنند و از مسیری که پیشینیان آنها رفتند باز می گردند. در این فرایند معنای جدیدی از عرب بودن ظهور می کند که سنخیت اندکی با گذشته آن دارد. این عرب بودن هم به محیط فارسی پیوند می خورد هم در برابر آن مقاومت می کند و در این فضای پر اصطکاک است که هم هویت عربی جدیدی شکل می گیرد هم مفهوم ایرانیت مستمر به چالش کشیده می شود.

پایان