دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

سرب داغ!

مجله- یکی از فعالان رسانه ای اصولگرا، در پی بازداشت مهدی یراحی، خواننده پاپ که در پی آهنگ «روسریتو» بازداشت شده است نوشته است که سزای او سرب داغ است. او توئیت کرده است که یراحی یک عرب تجزیه طلب است که باید خیلی قبل تر از اینها بازداشت می شد و با او برخورد می شد و ادامه داده است که فاصله میان ما و آنها «رد خون است و کلاشینکف».

مهدی یراحی خواننده ای است که تا همین چند سال پیش در صدا و سیما می خواند و صدای او در مقدمه یا پایان بندی سریال های تلویزیونی فراوان استفاده می شد و از میان همه ترانه های او فقط تعداد محدودی به زبان عربی است. اما چگونه می شود به این راحتی، و پس از خواندن ترانه ای همراستا با جنبش زن-زندگی-آزادی، به او اتهام تجزیه طلبی زد و از سرب داغ گفت؟ او در کجا، در کدامین آهنگ، در کدامین نوشته از «تجزیه» یا حتی از مطالبات اثنیکی گفته است؟ چگونه می توان به راحتی، بدون هیچ دغدغه ای، اینگونه اتهام زد و از رد خون و کلاشینکف گفت؟ راستش را بخواهید حرف های وحشتناک در درجه اول نشانگر امتیازات ویژه و نامرئی هستند که اکثریت  در ایران از آن برخوردار هستند. اکثریتی که این سرزمین را ملک طلق خود می دانند و هر آنکس که در قالب «فرهنگی» و تصور آنان از ایران نگنجد بالطبع غیر ایرانی است و منبع مدام تهدید علیه ایران (بخوانید خوانش مسلط آنها ایران).  اگر می خواهید این امتیاز ویژه را ببینید، می توانید تصور کنید که اگر حرف مشابهی از سوی یک فرد غیر فارس/شیعه گفته می شد چه رخ می داد. تصور کنید اگر فردی از یکی از اقلیت های اتنیکی ادبیات مشابهی را برای احیای کارون یا دریاچه ارومیه یا وضعیت مصیبت بار بلوچستان استخدام می کرد چه بلوایی به پا می شد. اگر کسی می گفت که «باید در دهان آنانی که این خشکسالی ها و این وضعیت زیست محیطی را خلق کرده اند سرب ریخت» یا «رد میان ما و آنان خون و کلاشینکف است» چه بلوایی رخ می داد؟ حتی تصور آن نا ممکن است. اما یک تهران نشین می تواند به راحتی همین ادبیات را برای خواننده ای که تنها جرمش عرب بودن است به کار ببرد بدون آنکه نگران عواقب آن باشد.  به عبارتی، تنها به این سئوال فکر کنید که چگونه کسی می تواند در تهران بنشیند و به خواننده پاپی که از قضا مدام فارسی خوانده است اتهام تجزیه طلبی بزند و برای او در خواست سرب داغ کند در حالی که آن خواننده  تنها به صرف «روسریت را بردار» راهی زندان شده باشد. 

نکته جالب تر این است که بازداشت مهدی یراحی و آن درخواست سرب داغ در تقاطع جنسیت و اثنیسیتی رخ می دهند. دولت خود را مالک بدن زن می داند و یراحی را بابت ایستادن در کنار بدیهی ترین مطالبه زنان درباره حق پوشش اختیاری به بند می کشد، و آن فعال اصولگرا (همانند اکثریت  مشابه او) خود را مالک یک سرزمین می داند و مجازات یراحی را سرب داغ می داند. یکی با مفهوم ظالمانه ناموس و شریعت  خود را توجیه می کند و دیگری با مفهوم تمامیت ارضی. دو ایدئولوژی که به شدت در دل هم تنیده شده اند. 

اما اجازه دهید بر مفهوم تملک سرزمینی که در عبارت «تمامیت سرزمینی» تبلور یافته است متمرکز شویم، تملکی که شاید بتوان به آن نام حس تملک فارسی Persian possessiveness  نام نهاد. در این چارچوب، ایران سرزمین پارسیان فهمیده می شود، سرزمینی که قرن ها، علیرغم همه تلاش های اغیار و بیگانگان توانسته است دوام بیاورد. در طول این قرن ها، بخش هایی از این سرزمین از میان رفته است، با این همه با «غیرت ایرانی» هویت پارسی این سرزمین حفظ شده است و «حداقلی» از آن در قالب این نقشه گربه مانند باقی مانده است. بر این اساس، وظیفه پارسیان امروز این است که تمامیت ارضی آن را از شر دشمنان آن حفظ کنند و هویت پارسی آن را حفظ کنند. نکته مهم تر آنکه میان «پارسیت» و «ایرانیت» یک این همانی برقرار می شود تا کسی از مفهوم «پارسیان» نپرسد، چرا که پارس بودن عین مفهوم «ایرانی بودن» است. و هر آنکس که غیرپارسی است، غیر ایرانی است. در چنین چارچوبی است که هویت و موجودیت تمام اثنیک های غیرفارس به یک مسئله تبدیل می شود که هر گونه بحثی از آن دشوار و شاید ناممکن می شود. هنگامی که آن گفتمان تملک پارسی شکل می گیرد،‌ «غیر پارسیان» در بهترین حالت به «دیگری درون» تبدیل می شوند که بالقوه یک تهدید هستند. آنها کسانی هستند که به همت دولت مدرن دوباره در دولت ایران ادغام شدند، اما کماکان وجود آنها خطری برای مام میهن است. وجود آنها  همیشه پارسی بودن این سرزمین را به سئوال می کشد، تهدیدی است بر علیه تمامیت ارضی . آنها همیشه نشانگر  این هستند که این سرزمین می تواند تنها سرزمین پارسیان نباشد، آنها همیشه یادآور گذشته ای هستند که دولت مرکزی دستش فراتر از کوه های اطراف آن نمی رفت. آنها همیشه یادآور قرن ها تلاش دشمنان برای نابودی ایران و فرهنگ پارسی است و وجودشان زمینه ساز بازتولید به مخاطره افتادن ایران. این حرف ها به صراحت گفته می شود، اما حتی اگر گفته نشود می توان نشانه های آن را در بسیاری از نوشته ها و تحلیل ها دید. بنابراین نه تنها اندیشه های آن غیرپارسیان، نه تنها نوشته های آنان، نه تنها آهنگ های آنان، بلکه تنها وجود آنان یک تهدید است. آن «دیگری» تنها یک راه دارد تا «ایرانی» شود: آن هویت غیرپارسی را بر زمین نهد، و در قالب یک ایرانی تمام عیار، یک پارسی پارس، به شهروند ایرانی مبدل شود. 

اما ریشه این حس تملک سرزمینی در کجا نهفته است؟   یک پاسخ در کاربرد ایدئولوژیک آن است. حس تملک سرزمینی زمینه شکل گیری «هراس تجزیه طلبی» است، گفتمانی  که می توان با آن «دیگری» را حذف کرد، به او اجازه صحبت کردن نداد، وضعیت موجود را نرمالیزه کرد و هر گونه پرسش از بی عدالتی های اثنیکی را  به مخاطره ای برای «تمامیت ارضی» بدل کرد، مخاطره ای که باید به سرعت سرکوب و حذف شود. مشابه برچسب «تجزیه طلب»، «ناموس» است، مفهومی که با حس تملک بر بدن زن پیوند خورده است و هر گونه تلاشی برای به چالش کشیدن روابط ناعادلانه جنسیتی را توجیه می کند، جا می اندازد، بسیج سازی می کند و در نهایت به بنیانی می شود برای بازتولید یک  سیستم ناعادلانه جنسیتی. 

در دل چنین سلطه اثنیکی است که کسی می تواند بدون لکنت زبان مهدی یراحی را یک «غیر» معرفی کند و او را مستحق «سرب داغ» دانست. در حقیقت همه آنچه یراحی گفته است و کرده است، دیگران چند برابر بیشتر انجام داده اند. آنچه او را با دیگران متمایز می کند تنها همین عرب بودن است که او آن را در قالب دو یا سه آهنگ عربی نمایش داده است. و همین دو سه آهنگ عربی کافی هستند که او را «عربی» دانست که تمامیت ارضی یک سرزمین را (بخوانید حس تملک پارسی را) به مخاطره بیندازد. 

شاید بگویید این حرف را یک نفر زده است. خیر،‌ اینگونه نیست. این نوع سخن گفتن خبر از یک  گفتمان جا افتاده جمعی می دهد. کسی نمی تواند در عرصه عمومی از سرب داغ، خون  و کلاشینکف بگوید بدون آنکه خودآگاه  یا ناخودآگاه بداند که آن حرف در این جامعه اقبال دارد. همین چند توییت، به دلیل آن پیش زمینه ها، بسیاری را در دفاع از یراحی مردد می کند، به شک می اندازد، تردید ایجاد می کند. و همین ایجاد تردید، همین شک کردن، همین تأمل کردن ها نشان می دهد که چه میزان این حس تملک فارسی ریشه دوانده است. نشان می دهد که برای آنان نیز عرب بودن یک نشانگر است: تهدیدی است از سوی کسانی است که می خواهند سرزمین پارسی را از آنها بگیرد! و به همین دلیل است که آنها را بالقوه  تجزیه طلب می دانند. وقتی ایرانی بودن با زبان و فرهنگی فارسی یکی می شود، آنگاه هر آنکس که خارج از آن زبان و فرهنگ است غیر ایرانی است، و کنشگری اش غیر ایرانی است که مالکیت پارسی را به مخاطره می اندازد.

اما علاوه بر بعد ایدئولوژیک، این حس تملک سرزمینی یک ریشه تاریخی نیز دارد، امری که در رابطه مرکز-پیرامون نهفته است. در مطلب بعد به این بعد تاریخی خواهیم پرداخت.