دریچه‌ای به فرهنگ و زندگی مردم عرب ایران

پارادوکس فعالیت مدنی کنشگران عرب: انقلابی گری، عقب نشینی، انفعال  

 در میان مردم عرب و در طی چند دهه اخیر موسسات مدنی فراوانی شکل گرفتند، پیشروی کردند و به بن بست رسیدند. این که میگویم «بن بست» به این دلیل است که بخش عمده ای از آنها توسط حکومت  منحل شدند و اعضای آن بازداشت شدند، و بخش قابل توجهی خود به تدریج فعالیت هایشان را کم کردند و به سمت انفعال رفتند. در این میان عوامل بسیاری تاثیر گذار بودند اما یکی از مهمترین آنها شکاف عمیق و پر نشدنی است میان گفتمانی است که بسیاری از کنشگران عرب به آن باور دارند و آنچه ساحت عمومی امکان ظهور و بروز به آن می دهد. دلیل این بن بست ریشه در پاردوکسی دارد که بسیاری از فعالان عرب در ضمیر خودآگاه یا ناخودآگاه خود با آن دست و پنجه نرم می کنند: پارادوکسی که تصور می کنند در یک سوی آن «کنشگری به شرط نفی وجود» است و در سوی دیگر آن انفعال و سکوت. برای توضیح این نکته اجازه دهید مثالی بزنم:

شما ممکن است باور داشته باشید که کسی خانه شما را سرقت کرده است، یا به حقوق شما تجاوز کرده است، اما ورود شما به ساحت عمومی منوط به نفی آن باوری است که شما را ترغیب می کند تا پا به میدان اعتراض بگذارید. شما حق ندارید از تاریخ بگویید. حق ندارید از وجودتان در آن خانه بگویید. شما حق ندارید از آن تجاوزها بگویید. به عبارتی، آن ساحت عمومی قوانین و قواعدی دارد که اساس آنها بر نفی وجود شما است. با این حال این ساحت عمومی تنها جایی است که می توانید در آن گامی برای آن حق از میان رفته خود بردارید. تنها جایی است که می توانید کاری حداقلی انجام دهید. در این شرایط چه می کنید؟ وارد این میدان می شوید یا نه؟

برای بسیاری از کنشگران عرب ورود به فعالیت های مدنی بی شباهت به چنین میدانی نیست. و بنابراین بسیار پیش می آید که برای آنها سکوت و انفعال بهتر از ورود به میدانی است که در آن باید بر بسیاری از باورهای درونی شان خط بکشند. برای اینکه متوجه این نکته شویم اجازه دهید با این نکته شروع کنیم که بسیاری از این کنشگران چگونه می اندیشند و آن باورها کدامند.

برای بسیاری از کنشگران عرب،  کارهایی که دولت های مختلف از زمان رضاخان تا به امروز انجام داده اند مثال واضح سیاست های اثنیکی است که هدف آنها حذف مردم عرب، تاریخ آنها، نشان آنها و درهم کوبیدن رابطه آنها با زمین است. این دولت ها -شاید بهتر باشد بگویم اکثریت جامعه ایران- دست در دست هم دادند و تاریخ و جهانی را حذف کرده اند و آن را با جهانی تمام پارسی با محوریت دولت مرکزی جایگزین کرده اند. و تاریخ آن را به فراموشی سپرده اند و اکنون می خواهند این فراموشی جمعی تداوم پیدا کند. این نکته را، عدنان، یکی از فعالان عرب به خوبی توضیح می دهد:

تاریخ کسروی که یک ناسیونالیست تمام عیار ایرانی است  ۵۰۰ سال از حضور مردم عرب در این سرزمین و تاریخ آنها را با همه تحریف هایش را مستند کرده است. اما شما تاریخ کتاب های درسی را که بخوانید یک خط در اینباره نمی خوانید. در خیابان ها که قدم می زنید یک نشان از آن تاریخ را نمی بینید. 

او راست می گوید در کتاب های درسی در حالی که شیراز و اصفهان و مشهد مهد تاریخ ایران معرفی می شوند، و میراث هر کدام با جزئیات مکتوب می شود، تاریخ این سرزمین به آسمان سرخ و نفتی آن و سپس جنگ خلاصه می شود. به عبارتی، حتی آن تاریخ ۵۰۰ ساله کسروی-با آنهمه تحریف و تحقیر-  هم در گفتمانی که جامعه امروز ایران بر آن بر پا شده است محو است و گم. و البته تنها فراموشی تاریخ و حذف کردن آن نیست. برای جامعه ایران تاریخ  مردم عرب نشان از زوال دولت-ملت ایران دارد، زوالی که به مدد دولت مدرن و برآمدن رضا شاه متوقف شده است. و تغییر هویت عربی منطقه و پارسی کردن آن بخشی از این فرایند توقف زوال و احیای ایرانیت است.

به همین دلیل است که نباید از هویت عربی منطقه و تاریخ آن گفته شود. و به همین دلیل است که کنشگر عرب حق ندارد بپرسد چرا «خفاجیه» به «سوسنگرد» تغییر پیدا کرد است. او حق ندارد بپرسد چرا محمره نه؟ او حق ندارد بپرسد چرا «عسلو» را حذف می کنید و به جایش «پارس جنوبی» می گذارید. او حق ندارد این سوال را درباره همه نام های سرزمینش (از روستا تا شهر تا خیابان) که به فارسی تغییر کرده اند بپرسد. 

والبته که این کنشگر پاسخی برای این سوال ها پیدا نمی کند که اگر نام عربی شهر من ایرانی نیست، اگر نام محمره ایرانی نیست، اگر نام خفاجیه ایرانی نیست، اگر نام فلاحیه ایرانی نیست، اگر نام عربی ای که برای فرزندم انتخاب می کنم ایرانی نیست، اگر تاریخ سرزمینم ایرانی نیست، من به چه اعتباری ایرانی هستم؟ او حق ندارد بپرسد اگر تمامی این نام ها، اگر تمامی تاریخ مردم عرب در این سرزمین، نشان از انحطاط و زوال «دولت تاریخی ایران» دارد، آنگاه به چه اعتباری من ایرانی تلقی می شوم؟ عدنان در بخش دیگری از صحبت هایش به این نکته اشاره می کند:

برای آنها من وقتی ایرانی هستم که دیگر چیزی از آن تاریخ نگویم. نگاه آنها به من مانند نگاه کشورهای اروپایی به مهاجران است. فکر می کنند در طی چند نسل همه ما فارس می شویم و تمام!

به یکی دیگر از فعالان عرب، مهدی، این نقل قول عدنان را می گویم. مهدی خود زمانی یکی از فعالان عرب بود که بعد از ماه ها انفرادی و زندان به انگلستان پناهنده شده است. مهدی صحبت عدنان را نفی می کند:

ای کاش ما را مهاجر می دانستند. ما برای آنها دشمن هستیم. احیای عربیت (العروبة) در اهواز برای فارس ها پایان ایران است. آنها تاریخ ما را تاریخ دشمنان خودشان می دانند که به دلیل بی لیاقتی حکمرانان تهران رشد کردند. آنها می خواهند همه آن تاریخ حذف شود.

در معنا ایرانی شدن به معنای نفی آن تاریخ و وجود است. و بنابراین هر کنشی که یادآور آن «دوران انحطاط ایران» است خطرناک است. به همین دلیل است که کنشگر مدنی عرب پا به میدان  که می گذارد حق ندارد بپرسد که چرا شعرای ما را، ادیبان ما را، نویسندگان ما را، موسیقی ما را اینگونه به حاشیه رانده اید؟ آنقدر به حاشیه که امروز اگر کسی این جملات را می خواند در دل می پرسد مگر آنها ادیب و شاعر دارند؟ او حق ندارد بپرسد که چرا با همه تاریخ وجودیم در این سرزمین، در جشن مدارس و در کتاب های درسی دریغ از حتی یک تاکید بر حضور من در این سرزمین، یا نگاهی بر لباسم، بر زبانم، بر وجود من. 

در این فضا، کنشگر مدنی عرب حق ندارد بپرسد که چرا آب را بر این سرزمین بستید و کشاورز عرب را مجبور به مهاجرت کرده اید؟ حق ندارد بپرسد که چرا سرزمین های کشاورزان عرب را به ثمن بخس و به نام طرح های توسعه نیشکر و نفت و کشاورزی صنعتی گرفتید و صاحبان آنها را راهی حاشیه های شهر کردید. فعال مدنی حق ندارد بپرسد که چرا سرزمینی که دوست و دشمن به آب، منابع و حاصلخیزی آن اعتراف داشتند را اینگونه به سرزمینی خشک و آلوده بدل کردید. او حق ندارد بگوید که چرا ده درصد (توجه کنید ۱۰ درصد) از نفت تمام جهان در سرزمین های این مردم است، اما سهم آنها زندگی در قعر جهنم فقر است؟

آری، کنشگر مدنی عرب حق ندارد هیچ کدام از این سوال ها را بپرسد. او حق ندارد هیچ قدمی در این حوزه ها بردارد. در حقیقت او در همان لحظه ای که تابلوی «کنشگر عرب» را بر می دارد مظنون و متهم  شناخته می شود. و در همان لحظه تبدیل به «عنصری مشکوک» می شود که دنبال طرح مباحث قومی، «تفرقه افکنانه» است. 

با این همه  برای بسیاری از این کنشگران فعالیت مدنی بدیلی صلح آمیز ندارد. آنکه دل در عدالت دارد، نمی تواند ساکت بماند. او در انتها باید کاری کند. باید از آن تاریخ بگوید، باید از زبانی که در حال محو شدن است بگوید، باید گذشته حذف شده را به متن آورد، باید از درد آن کشاورز بگوید، باید از عدالت زیست محیطی بگوید، باید کارون را زنده کند، باید آب به کرخه بیاورد، باید کمک کند تا هور نفس بکشد، او باید از همه بی عدالتی ها بگوید که خود با پوست و گوشت و استخوان خود حس کرده است. او نمی تواند ساکت بماند. این ویژگی ذاتی کنشگری است که درد او را به حرکت وا می دارد.

اما در این حرکت، کنشگر عرب همیشه در پارادوکس فوق گرفتار است: انتخاب میان «عرب ماندن» و «ایرانی شدن». عرب ماندن تکیه بر همه آن سوالاتی است که نمی تواند بپرسد، اشاره به همه آن تاریخی است که محو شده است، گفتن از همان خویشتنی است که جامعه ایران نمی خواهد ببیند یا حتی به آنها بیندیشد. و «ایرانی شدن» ناظر به گذر کردن از همه آن سئوالاتی است که اکثریت آنها را پایان یافته می داند، سوالاتی که بازگشت به آنها را باز کردن در جهنمی بزرگ به ایران می داند.

کنشگری در این فضا چگونه ممکن می شود؟ این سوال ساده ای نیست. در حقیقت بسیاری از کنشگران عرب دهه هاست با این پارادوکس زیسته اند: دل به دریا زده اند و فعالیت کرده اند، عقب نشینی کرده اند و بسیاری از آنها گام به سوی سکوت و انفعال برداشته اند.