«[مردم عرب منطقه] به شاه و نخست وزیر تلگراف زدند که سازمان برنامه اراضی را به زور گرفته و افرادی که پشت اندر پشت اینجا زندگی می کردند از زمینهای خود رانده شده اند» (ص. ۴۰۲)
این بخشی از خاطرات ابوالحسن ابتهاج، مدیر عامل سازمان برنامه در دهه ۳۰ شمسی، درباره اعتراض مردم عرب به طرح نیشکر هفت تپه است. بعضی ها ابتهاج را نفر اول برنامه ریزی توسعه در ایران می دانند، اما حتی اگر آن نباشد می توان او را یکی از نمادهای برنامه ریزی توسعه در ایران دانست.
از جمله دغدغه های جدی ابتهاج- آنگونه که در کتاب خاطراتش می آید- توسعه خوزستان است، سرزمینی که او باور دارد سرشار از منابع طبیعی است. اما یکی از نتایج این دغدغه هایش طرح توسعه نیشکر هفت تپه است، پروژه ای که برای مردم بومی چیزی نداشت جز رانده شدن از زمینی که «پشت اندر پشت» آنجا زندگی می کردند. در این یادداشت می خواهم با نگاه مختصری به نوشته های ابتهاج به مدلی از توسعه بپردازیم که برای مردم بومی چیزی جز ویرانی و خرابی باور نیاورد، مدلی از توسعه که منطقی استعماری دارد و بس. البته که این مدل استعماری توسعه را باید در نتایج دیگر پروژه ها نیز جست، امری که سعی خواهیم کرد در نوشته های آتی به آن بپردازیم.
ابتهاج برای توسعه خوزستان «دغدغه» دارد. او طرح می نویسد، پروژه طراحی می کند و به دیدار اروپایی ها و آمریکایی ها می رود و از آنها دعوت می کند تا بیایند و این سرزمین را آباد کنند. اما جالب است بدانید که او هیچ اطلاعات دقیقی در مورد این سرزمین ندارد. او در یکجا اشاره می کند که چگونه از اطلاعاتی که یک کارشناس آمریکایی، ویلیام وردون، درباره منابع طبیعی خوزستان به او می گوید ذوق زده می شود. او می نویسد:
به طور کلی می دانستم امکاناتی در خوزستان وجود دارد اما هنگامی که وردون جزئیات را برای من تعریف می کرد من از خوشحالی سر از پا نمی شناختم. (نقل به مضمون)
به عبارتی او شناختش از آن سرزمین را از وردون می گیرد. این حرف های وردون است که او را بر سر ذوق می آورد. در جای دیگر او از دو آمریکایی ( لیلیان تال و همکارش گوردون کلاپ) دعوت می کند تا درباره توسعه استان صحبت کنند. لیلیان تال و همکارش به تهران می آیند، اما چون ابتهاج خود اطلاعاتی درباره آن سرزمین ندارد، یک کارشناس هندی و یک کارشناس مجارستانی را نیز به جلسه دعوت می کند. تصور نکنید جلسه درباره امور بسیار کارشناسانه بوده است. خیر! مهمترین اطلاعاتی که آن دو کارشناس هندی و مجارستانی به آمریکایی ها می دهند و مایه دلخوری ابتهاج نیز می شوند این است: آب و هوای این سرزمینی گرم است و خاک آن شور. ابتهاج ناراحت و نگران می شود چرا که تصور می کرد این اطلاعات کارشناسان هندی و مجارستانی باعث می شود آمریکایی ها از مشارکت در پروژه توسعه استان نشوند.
نکته مهمتر این است که ابتهاج حتی درک درستی از وجود مردم عرب در منطقه ندارد. او بعد از اینکه به عنوان رئیس سازمان برنامه منصوب می شود تصمیم می گیرد تا خود برای اولین بار به جنوب سفر کند. و در این سفر است که او در مسیر چابهار برای اولین بار، با مردم عرب برخورد می کند، برخوردی که برای او یک شوک تلقی می شود. ابتهاج خاطرات این برخورد را اینگونه توصیف می کند:
در یکی از جاهایی که پیاده شدیم اهالی همه با لباس عربی به پیشواز ما آمده بودند و به زبان عربی حرف میزدند و فارسی اصلا نمی فهمیدند. بالاخره یک نفر از خودشان پیدا شد که زبان فارسی می دانست و مترجم ما شد. از آنها پرسیدم مگر شما ایرانی نیستید؟ خندیدند و جواب ندادند. پرسیدم مگر شما رادیو گوش نمیدهید؟ گفتند چرا به رادیوی«صوت العرب» گوش میدهیم. گفتم چطور شما فارسی نمیدانید؟ طوری نگاه میکردند که چرا من اصلا چنین سئوالی می کنم (ص. ۳۷۶)
این یکی از موارد معدودی است که ابتهاج توصیف مختصری از مردم بومی می دهد. دلنگرانی ابتهاج این است که چرا این مردم عربی حرف می زنند؟ این عربی حرف زدن آنها چه نسبتی به ایرانی بودن آنها دارد؟ اما او از خود نمی پرسد (و به ما نمی گوید) که قرار است طرح های توسعه او برای این مردم چه بکند. او توضیح نمی دهد که نگاه این مردم به طرح های توسعه چیست. او به شکل مطلق درباره این مردم چیزی نمی گوید جز همان یک سوال که اینها چگونه ایرانیانی هستند که فارسی صحبت نمی کنند؟ و درحقیقت ما را این یک سوال باقی می گذارد که عرب بودن مردم چگونه عقلانیت توسعه اندیش ابتهاج را تحت تاثیر قرار داد.
اما سیر نوشتن خاطرات نشان می دهد که ابتهاج چیزی به جز زمین و منابع نمی بیند، زمین و منابعی که قرار است به کمک اروپایی ها توسعه یابد. به همین دلیل است که او بعد از شرح این گفتگوی مختصر با مردم عرب به این می پردازد که بهترین جا برای احداث بندر کجاست و در ادامه به نظر یک کارشناس هلندی اشاره می کند. او احتمالا در آن هنگام یک لحظه درنگ نکرد تا از خود بپرسد این مردم عرب که او با آنها صحبت کرد چه کسانی هستند؟ تاریخ آنها و رابطه شان با این زمین چیست؟ رویکرد آنها درباره این طرح های توسعه چیست؟ از نظر آنها بهترین جای احداث بندر کجاست؟ آیا مخالف «طرح های توسعه» هستند؟ آیا موافق آنها هستند؟ چرا مخالف یا موافق هستند؟ طرح های توسعه ای که آمریکایی ها و انگلیسی ها نوشته اند چه تاثیری بر حیات این مردم دارد؟
هیچ کدام از این سوال ها برای ابتهاج مطرح نیست. او حتی یک کلمه درباره نگاه آنان نمی گوید. تنها دغدغه او توسعه است، توسعه ای که انسان در آن جایگاهی ندارد و بنابراین خبر یا گزاره ای حتی کوتاه از مشورت، یا پرسش یا یک ارزیابی مختصر از مردم بومی نیست. البته می توان حدس زد که او امیدوار است تا با اجرای طرح های توسعه این مردم یا در آنها ادغام و «ایرانی» می شوند یا پایان می یابند و در هر دو حالت معمای عرب بودن و ایرانی بودن این مردم برای او حل خواهد شد.
این همان عقلانیت استعماری در بحث توسعه است، عقلانیتی که در آن دولت زمین را به عنوان فضاهایی خالی از سکنه تصور می کند، زمین های بکری که گویی هیچ موجود زنده ای در آنجا زندگی نمی کند. هنگامی که برنامه ریزی می کند، انسان را نمی بیند، ماهی را نمی بیند، هور را نمی بیند، نخل را نمی بیند، هیچ موجود زنده ای را نمی بیند. در این پروسه، همه این عناصر در هم تنیده (به همراه تاریخ و فرهنگ آنها) به یک «هیچ» تبدیل می شوند، هیچی که البته بعدها می تواند به عنصری خطرناک و مزاحم نیز بدل شوند.
اگر از مردم بومی باشید این نگاه استعماری را حتما با گوشت و خون خود حس کرده اید. هر روز دولت با طرح توسعه جدیدی می آید که شما روحتان نیز از آن خبردار نیست. این طرح ها اغلب با شایعه ای آغاز می شود، خبر غیر موثقی که در هوا می پیچد که دولت دنبال احداث طرحی است و زمین هایتان را می خواهد. به تدریج این شایعات جدی تر می شوند و بعد سر و کله دولت و نمایندگانش -با پشتیبانی نیروی نظامی- به منطقه باز می شود تا زمین های مردم بومی را به هزار شکل مختلف تصرف می کند و آنها «توسعه» دهند و «بارور» سازند. نگاهی به پروژه های پیشین (از طرح های نفتی و گازی تا طرح های کشاورزی) به خوبی نشان می دهد که چگونه انسان بومی در این فرایند از زمین اش اخراج می شود و به عنصری زاید و مزاحم در حاشیه آن پروژه ها تبدیل می شوند. این فرایند حذف را به راحتی می توانید در پروژه های توسعه مختلف ببینید.
نمونه واضح این فرایند حذف و ریشه کنی مردم بومی طرح توسعه نیشکر است که در مدت زمانی اندک، کشاورز عرب را با کشاورز و کارگری که از جای دیگر آمده است جایگزین کرد. صنعت نیشکر زمین ها را خرید و کارگرانش را نیز از جاهای دیگر آورد. در نتیجه کشاورز بومی یا به حاشیه شهرها مهاجرت کرد یا در همانجا ماند و نظاره گر این شد که چگونه کارگرانی که از جای دیگر آمده اند بر زمینش مشغول به کار شدند و آنها بیکار ماندند!
به همین دلیل است که در این فرایند مردم بومی به یک خطر یالقوه علیه پروژه های توسعه تبدیل می شوند. آنها بالقوه می توانند در برابر این پروژه ها مقاومت بکنند و نه بگویند. این را در ادامه خاطرات ابتهاج درباره مخالفت مردم با طرح توسعه نیشکر هفت تپه نیز می بینیم.
دولت ایران پس از مذاکراتی که با آمریکایی ها داشت تصمیم می گیرد تا طرح توسعه نیشکر هفت تپه را اجرا کند، طرحی که اجرای آن متضمن سلب اراضی و گرفتن زمین های کشاورزان است. اکثر زمین ها متعلق به قبایل آل کثیر است که به شکل تاریخی در کنار رودخانه ساکن بودند. ابتهاج در کتاب خود مختصر اشاره ای به این تعلق قبیله ای می کند و می نویسد شخصی «بنام شیخ خلف که پانصد سال بود طایفه او در آن قسمت مالک بودند» با طرح نیشکر هفت تپه مخالفت کرده اند (ص. ۴۰۲). محمد علی احمدی که در آن دوران از کارشناسان برجسته سازمان تازه تاسیس برق در منطقه بود نیز از مخالفت مردم در برابر این پروژه و عدم همکاری آنها می گوید و او نیز به نوعی شوک زده می نویسد که مردم حتی کود شیمیایی را به ماده ای شیطانی توصیف می کردند و حاضر به هیچ نوع همکاری نبودند (دنیای اقتصاد ۱۳۸۸/۰۲/۶) نیروهای نظامی هم به ابتهاج می نویسند که اگر زمین های این مردم را بگیرید امنیت استان مختل خواهد شد. مردم عرب به شاه نامه می نویسند و اعلام می کنند که حاضر نیستند زمین های خود را بفروشند. ابتهاج نیز به این مورد در خاطراتش اشاره می کند و می نویسد: آنها «به شاه و نخست وزیر تلگراف زدند که سازمان برنامه اراضی را به زور گرفته و افرادی که پشت اندر پشت اینجا زندگی می کردند از زمینهای خود رانده شده اند» (ص. ۴۰۲). اما علیرغم این مقاومت ها و مخالفت ها، در نهایت با یک دستور شاه خطی بر رابطه ای تاریخی که خود ابتهاج اعتراف می کند ۵۰۰ ساله است کشیده می شود.
خاطرات ابتهاج درباره خوزستان یک نمونه از مدیریت توسعه در ایران، به ویژه در ارتباط با مردم بومی است. او چیز زیادی در مورد مردم عرب نمی نویسد. و این دقیقا هسته مرکزی این نوع برنامه ریزی است، رویکردی که در آن انسان بومی غایب است و ساکت. او وجود خارجی ندارد. متغیری است که هیچ تلقی می شود و دیر یا زود حذف خواهد شد.
از دهه ۳۰ تا کنون صدها و بلکه هزاران ابتهاج بر سر کار آمده اند. رئیس جمهور بوده اند، نخست وزیر بوده اند، وزیر بوده اند، ، نماینده مجلس، کارشناس و حتی استاد دانشگاه. اما منطق کماکان همان منطق استعماری است: عقلانیتی که زمین را می بیند، آب را می بیند، دیگر منابع را می بیند، اما انسان بومی عرب را تنها به عنوان یک «هیچ» بالقوه خطرناک می بیند که باید حذف شود.
*برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات علمی، چاپخانه هما. ۱۳۷۱.
https://t.me/amajallah