رابطه یک اقلیت با اکثریت در بسیاری از احیان میتواند رابطه یک غریبه با جمعی باشد که وارد آن می شوند یا با آنها زندگی می کنند. غریبه، آنطور که جورج زیمل مفهوم بندی می کند کسی است که بر سر مرز زندگی می کند. او نه در درون جمع است و نه بیرون آن. نه کامل پذیرفته شده است و نه از از جمع به طور کامل اخراج شده است. همین زندگی در مرز بودن و نبودن و تنش های آن است که مفهوم غریبه را شکل می دهد. این تنش هم در درون «غریبه» است و هم در محیطی که «غریبه» به آن وارد شده است. هر دو از این بلاتکلیفی رنج می برند. باید به این مفهوم غریبه بودن، خطرناک بودن را نیز اضافه کرد. آنها خطرناک هستند چون مورد اعتماد نیستند. آنها هر لحظه انسجام درونی اکثریت را در هم ریزند و خدشه بر تصور جمعی آنان وارد آورند.
این مفهوم غریبگی در مورد مردم عرب را شاید به بهترین شکلی بهرام بیضایی در فیلم «باشو غریبه کوچک» به تصویر کشیده است. فیلم که در سال ۱۳۶۸ و پس از پایان جنگ ساخته می شود، از معدود فیلم های سینمایی ایران است که به نوعی به موضوع مردم عرب در ایران می پردازد.
در فیلم، همه چیز از یک فاجعه شروع می شود از جنگ و پسرکی سیاه چرده که ترسان و لرزان از صدای انفجارهایی و با خاطره خانواده ای از دست رفته سوار کامیونی می شود تا خود را میان جمعی دیگر غریب و نا آشنا پیدا کند. غریبه بودن نقطه کانونی فیلم است که تمامی رخدادها حول و حوش آن می گردد. زیستن در موقعیت غریبگی، در مرز بودن و نبودن، ویژگی ای است که «باشو» به عنوان نماینده مردم عرب آن را نمایش می دهد.
عنصر اول این موقعیت غریبگی عدم آشنایی دیگران با اوست. آنها زبانش را نمی فهمند٬ قادر به ارتباط با او نیستند و حتی دلیل تیره بودن رنگ پوستش را نمی دانند. ارتباط با باشو بنابراین هم دشوار است و هم ساده است. بیضایی به خوبی این را نشان می دهد: کسی می تواند با«باشو» ارتباط برقرار کند که به دنبال ارتباط است. از همین روی است که تنها «نایی جان»(سوسن تسلیمی)٬ زنی که با جامعه اطراف خود متفاوت است٬ به این غریبه جا می دهد. «نایی جان» به دنبال برقراری ارتباط با محیط اطراف خود است. بیضایی در صحنه های مختلف فیلم نشان می دهد که نایی با تقلید صدای پرندگان به دنبال آن است تا حتی با پرندگان نیز ارتباط برقرار کند. همین ویژگی های «نایی» است که باعث می شود به دنبال ارتباط با باشو نیز باشد. این عدم شناخت از فرهنگ مردم عرب در ایران تنها به روستائیان بر نمی گردد. بیضایی خود با انتخاب نام «باشو» و نوع لباس زن عرب (بوشیه و لباس بندری) نشان می دهد که عمیقا با فرهنگ مردمی که درباره شان فیلم ساخته است بیگانه است.
فیلم که جلو می رود زندگی این «غریبه کوچک» پیچیدگی های بیشتری پیدا می کند. مردمان روستا او را سیاه٬ بدبو٬ زبان نفهم و بد اقابل تلقی می کنند. او کسی است که «خطرناک» است. معلوم نیست چه کسی پشت سر اوست و برای چه آنجا آمده است. او در برزخی زندگی می کند که به دلیل تفاوت های فرهنگی و زبانیش باید رانده شود و کنار گذاشته شود. اما این همه ماجرا نیست. کاسب و مغازه دار روستا یک پیشنهاد دیگر هم دارد. این غریبه می تواند بماند٬ اما نه به عنوان میهمان و نه به عنوان عضوی از روستا٬ بلکه به عنوان یک خدمتکار. او به سوسن تسلیمی پیشنهاد می دهد که در ازای بدیهی هایی که دارد این پسر را به او بدهد تا در مزرعه از او کار بکشد. پیشنهادی که با دست رد سوسن تسلیمی روبرو می شود.
پسرک اما گرچه در ابتدای فیلم به گونه ای به تصویر کشیده می شود که متوجه صحبت های اهالی روستا نمی شود٬اما به تدریج مشخص می شود که مدرسه رفته است. او می تواند بخواند و بنویسد. صحبت های منفی دیگران علیه خود را متوجه می شود. بار اول هنگامی است که مهمانی در خانه سوسن تسلیمی است و همه شروع می کنند به او حمله کردن که در نتیجه آن او بیمار می شود. و بار دیگر زمانی است که نامه همسر غایب سوسن تسلیمی را می خواند که از او به عنوان سربار یاد کرده است. «غریبه کوچک» اما در پاسخ به این شرایط و تنگناها در تنش ماندن و رفتن است. او دوبار تصمیم می گیرد که روستا را ترک کند و به سرزمین مادری اش باز گردد.
بار اول در بازار است. ابتدا چرخی در بازار می زند از دیدنی ها لذت می برد. اما به ناگاه صدای نی و دیدن اسب او را دوباره به سرزمین مادریش بر می گرداند. او با زبان عربی و با گفتن فی امان الله خداحافظی می کند و می رود. بجز زن که دلشوره او را دارد بقیه اهالی روستا خوشحالند که رفته است. اما طولی نمی کشد که دوباره سروکله این غریبه پیدا می شود٬ زمانی که روستاییان به او حمله ور می شوند و او از ترس آنها فراری می شود. زمان دیگر موقعی است که نامه پدر(همسر غایب سوسن تسلیمی) را می خواند و می فهمد که نگاه منفی به او وجود دارد و او فراری می شود. اما اینبار زن به دنبال او می رود و او را پیدا می کند که در کلبه ای دور افتاده خوابیده است. به او یادآور می شود که او خانه دارد و باید به خانه اش برگردد. این تنش در تمامی لحظات «غریبه کوچک» تکرار می شود و او همیشه در سایه ای بین سرزمین خود و دنیای که در آن به حاشیه رانده شده است زندگی می کند. او یکبار کتاب فارسی را از روی زمین بر می دارد و برای بچه های که برای مسخره کردن او جمع شده اند می خواند که من نیز مانند شما فرزند این سرزمین ام و یکبار دوان دوان از آن روستا فرار می کند. اما او به خوبی می داند که او در موقعیتی است که نه راه پیش دارد و نه را پس.
خانواده ای که او را پذیرا می شود نیز حساب شده است. خانواده ای است که پدر آن در غیبت است و زن سرپرست خانواده است. نبود پدر به معنای نبود آن روحیه پدرسالارانه است که عموما با ناسیونالیسم افراطی پیوند خورده است. در غیاب اوست که زن که مظهر محبت و مهربانی است می توان جانشین فرهنگ خشن مردسالارانه شود. زمانی که پدر خانواده نامه می نویسد که «غریبه» نباید باشد٬ زن در دو راهی می ماند که چه کند. بیمار می شود٬ تب می کند٬ به هذیان می افتد٬ اما در نهایت تصمیم می گیرد که در مقابل خواسته «مرد» خانه بایستد و از حضور «غریبه» دفاع کند. او از خود «غریبه کوچک» می خواهد که این بار برای او نامه بنویسد. می خواهد که بنویسد این غریبه بخشی از خانواده شده است و می تواند در کار خانه کمک کند. سوسن تسلیمی در این فیلم نماد نیروهای تحولخواهی است که در برابر فرهنگ عامیانه جامعه٬ فرهنگ حذف و فرهنگ تحقیر ایستادگی می کند و در نهایت برنده این بازی می شود.
با این حال فیلم به شکل شعاری پایان می یابد. آنجا که نشان می دهد پدر خانواده بر می گردد و همه در کنار هم در دفاع از خانه و مزرعه بر علیه حیوانات و پرندگانی که مزرعه شان را مورد حمله قرار داده اند بر می خیزند. آنگاه که نشان می دهد «غریبه» پدر از سفر برگشته را در بغل می گیرد و گریه می کند که نمادی از زندگی «غریبه» در سایه «پدری» است که گرچه روزگار او را شکسته کرده است٬ اما کماکان نماد آن «ناسیونالیسم ایرانی» می تواند باشد. مدتی پیش یکی از آشنایان گفت مه به لشکرآباد رفته است و باشو را دیده است کنار دکه سیگار فروشی اش. در دکه اش علاوه بر سیگار فیلمش را نیز می فروشد. او عدنان است٬ عدنانی که بیضایی دوست دارد «باشو» باشد. اما فارغ از هر دو نام٬ او کماکان «غریبه» است. «غریبه ای کوچک» که گاه و بیگاه باید طعنه و نیش زبان اهالی روستایی به نام ملت را بشنود. این «غریبه» کما کان خطرناک تلقی میشود. کماکان در پذیرفتنش شک و شبه است. کماکان آنانی که در کنار او می ایستند مورد هجوم اکثریت جامعه هستند. خود او نیز کماکان در برزخ ماندن و رفتن است. او می بیند کسانی که او را می پذیرند خود به حاشیه می روند و می شنود آنانی که به صراحت می گویند او می تواند نگهبان و کارگر خوبی برای مزرعه هایشان باشد.