
به قلم: عقیل دغاقله
چگونه می شود «مردم عرب» در ایران را تعریف کرد؟ پاسخ به این سوال دشوار است. آنچه در ایران امروز معمول است این است که عرب بودن با عناصر فرهنگی آن تعریف می شود: مردم عرب کسانی هستند که زبان و فرهنگ شان عربی است. به زبان عربی صحبت می کنند، موسیقی عربی گوش می دهند، نام فرزندانشان را عربی انتخاب می کنند، لباس عربی به تن می کنند و سبک زندگی شان «عربی» است. می توان به این لیست افزود. این رویکرد فرهنگی در حوزه آکادمیک به انسان شناسی در معنای قدیمی آن نزدیک شود. نگاهی که این مردم را در قالب ابژه ای به جا مانده از گذشته تحلیل می کند و بر آداب، رسوم و شیوه زندگی آنان متمرکز می شود.
در یک دهه اخیر، و با توجه به مطرح شدن بحث اقلیت ها در ایران، این بعد پررنگ تر شده است. در سال ۱۳۹۲، برای مثال، نمایندگی ولایت فقیه در استان، شبکه ای با عنوان شبکه تلویزیونی الأهواز را پایه گذاری کرد. این شبکه که برای مدتی ۲۴ ساعته بود، به زبان عربی پخش می شد و بخش عمده ای از آن بر آداب و رسوم این مردم متمرکز شده بود. شبکه الأهواز در مقابل شبکه ماهواره الأحواز قرار داشت، شبکه ای که از خارج از کشور اداره می شد. آیت الله جزایری، نماینده ولی فقیه، پس از چند دهه مدیریت در استان، به این نتیجه رسیده بود که بی توجهی به مردم و به حاشیه راندن آنان هزینه های گزافی خواهد داشت. این رویکرد ایشان متأثر از رشد تغییر مذهب در استان (شیعه به سنی) نیز بود. آنگونه که ایشان در افتتاح این شبکه می گوید:
«راه اندازی این شبكه، برای مقابله با فتنه ها و توطئه های وهابیت بسیار ضروری بود و این شبكه در راستای مقابله با اهداف وهابیت در خوزستان راه اندازی شده است.»
نام الأهواز نیز بر همین مبنا انتخاب شده بود، نامی که _ در نگاه ایشان و دیگر جریان مذهبی شیعی در استان_ در دوره اسلامی به این منطقه اطلاق می شد. محتوای شبکه الأهواز نیز ارائه یک پکیج فرهنگی بود که این مردم را در قالب شیعه معرفی کند و به همین دلیل این شبکه را «قناة اهل البیت علیهم السلام» معرفی می کرد.

این رویکرد، به شکل های مختلفی تداوم یافت و به تدریج عرب بودن در قالب مراسم قهوه خوری، مناسک ازدواج، خانه های سنتی، و بعضی هنجارهای اجتماعی مرسوم منطقه تعریف شد. در طی سالهای اخیر، به عنوان مثال، «مضیف» (خانه ای که با نی ساخته می شود)، به عنوان یکی از جاذبه های گردشگری معرفی می شود. یکی از سایت های گردشگری، به عنوان مثال، در تبلیغ خود برای دعوت مردم به سفر به منطقه اینگونه می نویسد:
مضیف خانه ای می باشد که عرب ها فقط توسط نی و در بیرون از خانه برای پذیرایی از مهمانشان ایجاد می کردند. این ساختمان در ندارد ورودی آن به سمت قبله است و دارای ارتفاع پایینی می باشد ؛ به گونه ای که هرکس در زمان داخل شدن به احترام اشخاصی که درون آن نشسته اند مقداری خم شود. علاوه بر این بنا که معماریش خاص است ، مراسم بخصوص قهوه خوری جاذبه فوق العاده ای دیگر است که تعداد زیادی از این گردشگران را به سمت این بنا سوق می دهد. اگر از حاضرین در این مراسم بودید حواستان باشد که بعد از نوشیدن قهوه، اگر دیگر میل ندارید باید فنجان خود را تکان دهید وگرنه باز هم به شما قهوه تعارف می شود. قهوه عرب ها با وجود تلخی بسیار طعم خوبی دارد و خودشان دانه های قهوه را تفت می دهند و در دم کردن آن بسیار دقیق هستند.
به عبارتی، این عناصر فرهنگی به کالایی بدل می شوند و به بازار راه پیدا می کنند تا ثروتی برای دیگری تولید کنند. در جشنواره هایی که به عنوان «وحدت اقوام» نیز برگزار می شود، یک یا چند گروه فرهنگی عرب شرکت می کنند که این مناسک فرهنگی را نمایش می دهند. یکی از گروه های فعال در این زمینه «گروه فرهنگی میسان» است که یکی از فعالین عرب، باسم حمادی، آن را مدیریت می کند. کاری که این گروه ها انجام می دهند این است که از میان عناصر فرهنگی موجود در میان این مردم، بخش هایی را که تصور می کنند برای دیگران جذابیت دارند را انتخاب می کنند، به اجرا در می آورند و آن را به صحنه می برند. یکی از اقدامات آنان در سال های اخیر احداث «روستای عرب» در پارک ملی ایران کوچک در کرج است که ویدیوی آن را در تصویر زیر می بینید.
ویدیوی کوتاهی از روستای عرب در پارک ملی ایران کوچک
در این روستای تاسیس شده، هم مضیف را می بینید، هم مردی که با لباس عرب و سوار بر یک قایق در حال پارو زدن به سمت آن مضیف است. گروه میسان البته یکی از موسساتی است که سعی می کند مفهوم «مردم عرب» را برساخت کند و آن را به نمایش بگذارد. در طی سالهای اخیر موسسات دیگری نیز با رویکرد و شیوه های مختلف پا به عرصه فعالیت گذاشته اند و هر کدام به نحوی سعی می کنند «عرب بودن» را تعریف کنند: آن را ابداع کنند و برساختی از آن بسازند.
یحتمل در میان بسیاری از خوانندگان این مطلب نیز همین تصور فرهنگی برساخته شده از مردم عرب وجود دارد. این تصویر فرهنگی اما هم مخدوش است و هم کارکرد ایدئولوژیک دارد. مخدوش است به این دلیل کخ از میان بخش هایی از زندگی مرسوم مردم عرب (اغلب در گذشته) عناصری را انتخاب می کند، آنها را پررنگ می کند و گاهی بازسازی می کند و دوباره به معرض نمایش قرار می دهد. البته ایرادی به این ابداع نیست. تصور خیالین هم از اثنیک ها و هم ملت ها بر اساس همین ابداع مستمر سنت و بازسازی آن شکل می گیرند. مشکل در این است که این بازنمایی ها چیزی به ما در مورد مردم عرب ایران در جهان معاصر نمی گویند. آنها در بهترین حالت، تصویری نوستالژیک از گذشته ارائه می دهند. عناصری فرهنگی از گذشته را آگاهانه انتخاب و پررنگ می کنند، و عناصر دیگری را کمرنگ می کنند تا تصویری کارت پستالی و دلنواز را ارائه دهند، تصویری که الزاما نسبتی با واقعیت امروز ندارد.
نکته دیگر این است که این انتخاب و ابداع ها ایدئولوژیک هستند. دین و مذهب مثال خوبی از این رویکرد ایدئولوژیک هستند. مردم عرب هم شیعه هستند هم سنی. بخش قابل توجهی از مردم عرب در جنوب غرب ایران شیعه هستند. در حالیکه مذهب عرب های ساحل که در جنوب ایران هستند اهل سنت است. لهجه عربی این مردم نیز متفاوت است. هر چه به سمت غرب می رویم، لهجه اهوازی به لهجه جنوب عراق نزدیک می شود. و به سمت شرق که می رویم، لهجه عربی خلیجی مسلط می شود. اما هنگامی که شبکه الأهواز راه اندازی می شود، این مذهب تشیع است که انتخاب می شود تا پررنگ شود و با تصویری که برساخته می شود، عرب های اهل سنت بیشتر به حاشیه رانده می شوند. والبته البته که عرب های ایران به یک نقطه جغرافیایی محدود نمی شوند. علاوه بر آن این تأکید بر عنصر فرهنگ ایدئولوژیک است، به این دلیل که تاریخی را پنهان می کند و درنهایت قادر نیست به ما بگوید «مردم عرب ایران» چه کسانی هستند. تمامی عناصری که مورد تاکید قرار می دهد (چه لباس، چه زبان، و چه مراسم قهوه خوری و چه مذهب تشیع) در خارج از ایران به وفور یافت می شوند. حداقل میان مردم جنوب عراق و اهواز تفاوت های فرهنگی اندک است. بنابراین آنچه «مردم عرب ایران» را با مردم جنوب عراق متمایز می سازد چیز دیگری است که رویکرد فرهنگی به ما چیزی در آن باره نمی گوید، اگر نگوییم معنای «عرب بودن در ایران» را که در ادامه می آید مخدوش می سازد. اما باز گردیم به سوال اولی که این مطلب با آن آغاز شد: عرب بودن در ایران چه معنایی دارد؟
حقیقت آن است که برای تعریف «مردم عرب ایران» بیش از رجوع به عناصر فرهنگی (که ممکن است با ۵۰۰ میلیون عرب دیگر اشتراکاتی داشته باشد) ، باید به عناصر سیاسی و تاریخی رجوع کرد. این همان رویکردی است که بازنمایی فرهنگی عاجز از آن است. با این رویکرد، مردم عرب ایران را می توان در بستر تاریخ مدرن شناخت. این مردم قبل از شکل گیری دولت مدرن ایران در نقاط جغرافیایی مختلفی سکونت داشتند و تاریخ و مناسبات خود را داشتند. با شکل گیری دولت مدرن در مرکز و بسط سیطره آن به پیرامون، فرایند ادغام این مردم در دولت-ملت ایران آغاز شد، دولت-ملتی که به تدریج در حال ظهور بود. ادغام این مردم در ساخت دولت مدرن اما ادغامی حذفی بود. منظور از ادغام حذفی این است که آنها نه به عنوان آنچه که هستند، بلکه به عنوان بدن های لخت (عاری از فرهنگ و تاریخ) مد نظر قرار گرفتند، بدن هایی که امید بود به تدریج لباس و فرهنگ «ایرانیت» را بر تن کنند.
با آمدن دولت، به تدریج نهادهای دولتی (از مدرسه، تا دانشگاه، تا شهر، تا بازار و صنعت) همه بر مبنای هویت جدیدی شکل گرفتند: هویت «ایرانی»، «فارسی» و «آریایی». و هر آنچه غیر از آن بود باید حذف می شد و عامدانه و غیر عامدانه به حاشیه رانده شد. در این فرایند «ایرانی سازی» مردم عرب جایی نداشتند. آنها نقیض آن بودند. به همین دلیل است که آنها یا باید به آن هویت ایرانی درآیند یا آنکه حذف شوند. این نگاه را می توان در میان بسیاری از روشنفکران ایرانی که اواخر قرن ۱۹ به ایران سفر کردند دید. آنان مردم عرب را افرادی «وحشی»، «تنبل»، «لاابالی»، «پر هرج و مرج» تعریف می کردند که باعث شده اند زمین های ها حاصلخیز و آب های خوزستان به تلف شود و از بین برود. نجم الملک، روشنفکری که ناصر الدین شاه به اهواز می فرستد، در خاطرات خود می نویسد که این خطه را نمی توان بخشی از ایران نامید. او به زمین ها و رودها اشاره می کند و ادامه می دهد که تنها راه بازگرداندن این زمین به ایران این است که بر جمعیت «عجم» ها افزوده شود و دولت قدرت نظامی خود را در این منطقه گسیل دارد. میرزا تقی خان کرمانی نیز در گزارشی که می نویسد عنوان می کند که این منطقه با این همه آب و زمین در دست عرب های تنبل، لاابالی و وحشی مانده است. پیشنهاد او این است که این زمین ها به پارسیان زرتشتی در هند داده شود تا آنها آن را آباد کنند.این رویکرد را می شود در دیگر نوشته ها نیز می توان دید اما شاید این رضا شاه است که پس از یورش نظامی به منطقه و ساقط کردن شیخ خزعل آن را به زبان ساده و روشنی بیان می کند:
در سفرم به خوزستان با ایرانیانی روبرو شدم که لباس عربی به تن داشتند و به عربی صحبت می کردند. اینان فراموش کرده اند که روزی مهد تمدن ایران زمین بوده اند. و به دلیل ضعف دولت مرکزی در چنگال خزعل افتاده بودند و هویت خود را از دست داده اند (نقل به مضمون).
در این نوشته (و به نوعی در تمام کتاب)، او «عرب بودن» عنصری بیگانه است که باید زدوده شود و جای آن را «ایرانیت» بگیرد. در این فرایند «ایرانی سازی» است که این مردم به یک دیگری درون تبدیل شدند. هنگامی که از «ایرانی سازی» می گوییم، منظور این نیست که این خاک و جغرافیا وجود نداشت. خاک و جغرافیا اما صامت است. این ما هستیم که برای آن روایت سازی می کنیم. منظور از «ایرانی سازی» ناظر به پروژه ای است که بر مبنای روایت هایی است که از اواخر قرن ۱۹ شروع به تولید شد _ روایت های غیرتاریخی که ایران را در قامت نژادی، فرهنگی، تاریخی و زبانی خاص به تصویر کشید_ دنبال ساخت یک ایران جدید بودند. دنبال آن بودند تا مردم را به شکل آن تصور خیالین در آورند. و البته به تدریج این تصویر از ایران جا افتاد و آنقدر «طبیعی» شد که گویی که همیشه وجود داشته است. در این تصویر، «عرب بودن» مفهومی است که با «ایرانیت» تضاد «ذاتی» دارد، تضادی که تنها با حذف معنا پیدا می کند. و به همین دلیل است که در فرایند این ادغام هم نام استان و شهرهایش تغییر پیدا می کند، هم تاریخ آن حذف می شود، هم همه مناسبات استعماری در منطقه (از جمله تنش میان مردم عرب و بریتانیا در فرایند رشد سرمایه داری) پاک می شوند. حتی از کتاب احمد کسروی که تاریخ پانصد ساله منطقه را با آن نگاه عرب ستیزانه نگاشته است نیز چیزی در تاریخ رسمی باقی نمی ماند. و همه این حذف و محو کردن ها انجام می شود تا بتوان آن روایت غیر تاریخی از ایران را برساخت. روایتی که ایران قبل از اسلام را به امروز وصل می کند و آنچه بین این دو نقطه است را محو می کند. در این نگاه، مردم عرب یا باقی ماندگان اعرابی هستند که روزگاری به ایران حمله کردند و این سرزمین را نابود کردند یا ایرانیانی که به گفته رضا شاه هویت شان را از دست داده اند. آنچه پس از آن رخ داد، مجموعه تلاش هایی بود برای پیش راندن این پروژه ایرانی سازی بود. و هر چه منطقه «ایرانی تر» شد، مردم عرب بیشتر به حاشیه رفتند.
«مردم عرب ایران» در این پروژه پرخشونت و حذفی «ایرانی سازی» معنا پیدا می کنند، با تجربه های تلخ و دردناکی که در این مسیر متحمل شدند، با تجربه زیسته ای که در این مسیر داشته اند، با همه تراما هایی که بر آنان وارد شده است. در این فرایند حذف و ادغام، این مردم تجربه های بسیاری را از سر گذرانده اند. از خشکسالی های اخیر که به لطف رسانه ها جهانی شد، تا جنگ ایران و عراق، تا طرح های زراعتی و کشاورزی مبتنی بر زمین گیری، تا سرکوب آنها با عنوان قبیله هایی که مانع مدرنیته هستند و تا تجربه تحقیر و به حاشیه رانده شدگی در زندگی روزمره. و البته زندگی درفقر مطلق. زندگی در فقر همیشه دردآور است. اما زندگی در فقر در یکی از ثروتمندترین نقاط دنیا بسیار دردآورتر است.
«عرب بودن در ایران» با این تجربه های تلخ و دردناک معنا پیدا می کند. تجربه هایی که آنها به دلیل «عرب بودن» متحمل شدند. معنای این «عرب» در طول زمان متغیر بود، اما آن تجربه ها پیرامون همین مفهوم متغیر شکل گرفتند. و در این مسیر است که مردم عرب مدرن شدند، متحول شدند، و فهم های دیگری از «خود» و «دیگری» پیدا کردند. در این مسیر است که آنها از آن تصویر باقی مانده در گذشته فاصله گرفتند و تبدیل به «عرب ایران» شدند. و همین تجربه هاست، همین جهان زیسته است که «عرب ایران» را از عرب های دیگر در منطقه و نقاط دیگر جهان متمایز ساخت. آری، عرب بودن در ایران، در حدفاصل «تلاش دولتی برای حذف و ادغام» و «مقاومت در برابر این حذف و ادغام» شکل می گیرد، در تجربه و معناهایی که در این حدفاصل تعریف می شوند.
*پی نوشت:
ناظر به نفی یا رد آن تلاش ها برای بازنمایی فرهنگی نیست. در آینده به این بازنمایی ها به شکل جداگانه ای پرداخته می شود.
۲) این نوشته بیشتر بر مبنای تجربه مردم عرب اهواز نوشته شده است. مردم عرب ایران در دیگر نقاط، با همه تفاوت هایشان، تجربه های مشابهی در این فرایند حذف و ادغام داشته اند که به آن نیز در مطالب آینده پرداخته خواهد شد.