مصاحبه ای از آسیانیوز با فردی به نام محمد آلبوعلی، دانشجوی دکتری تاریخ دانشگاه شهید بهشتی، منتشر شده است که هدف آن اثبات وفاداری مردم عرب به دولت مرکزی ایران بوده است. مصاحبه ای که می تواند به درک بهتری از نوع رابطه مرکز و پیرامون در عصر حاضر، حداقل از نگاه جریان ایرانشهری، کمک کند: رابطه ای که مبتنی بر شک، عدم اعتماد و سوء ظن است.
اجازه دهید با این مثال شروع کنیم: احتمالاً با تصویری از مردان اسکیزوفرنیک و مستبد که پیوسته به وفاداری همسرانشان شک دارند آشنا هستید: مردانی که مدام با خود به گفتگو میپردازند تا ثابت کنند همسرشان به آنها خیانت نکرده است. در این گفتگوها آنها مدام مثالهایی را به یاد می آورند که نشان می دهند همسرانشان به آنها وفادار بوده اند، مدام به خود می گویند «یادم می آید پارسال فلانی به همسرم نگاه کرد، اما او نگاهش را پاسخ نداد! او قبل از ازدواج کلی خواستگار داشت اما همه را رد کرد.» مرد اسکیزوفرنیک مدام از این نمونه ها را به خود یادآور می شود تا به خود ثابت کند همسرش به او وفادار است.
اما بعد سریع به خود جواب می دهند «آخر چگونه می شود؟ من به اجبار با او ازدواج کردم. در همه این سالها او را در بدترین شرایط نگه داشته ام. چگونه می شود، وفادار باشد؟» و دوباره سعی می کند دنبال نمونه هایی در گذشته بگردد تا این آشوب درونی خود را کمی کنترل کند.
این دقیقاً چکیدهای از وضعیت جریان ایرانشهری است. وجود آنها بر پایهی عدم اعتماد به پیرامون است. آنها در هر قوم و ملیتی، اعم از کرد، ترک، عرب، و بلوچ، خیانت بالقوه میبینند که میتواند کشور را به سمت تجزیه سوق دهد.اما مانند آن مرد اسکیزوفرنیک مجبورند مدام نمونه هایی از وفاداری پیرامون به ایران را مرور می کنند تا قلب های خود را مطمئن سازند.
نمونه آخر این خلجان درونی ایرانشهری همین گفتگوی آسیا نیوز است. در این گفتگو آلبوعلی همانند همسری که همیشه متهم بوده است سعی می کند نمونه های تاریخی از وفاداری مردم عرب پیدا کند. او مانند همان زنی که در کنج خانه سالها محبوس بوده است، سعی می کند بگوید این کار را به ما نکنید. این هجران ها، این حذف ها، این ستم ها را نکنید. به خدا ما همیشه به شما وفادار بوده ایم.
مجری گفتگو از ابراز وفاداری مردم عرب که آلبوعلی بیان می کند خوشحال است، گویی هر آنچه را می خواهد می شنود. اما با این حال، هنوز در اعماق دلش احساس آرامش نمیکند. او دوباره آن دانشجو را تحت فشار قرار میدهد و از او میخواهد نمونههای بیشتری از وفاداری ارائه دهد: «آیا در دوران حکومت بنی کعب خیانتی نکردید؟ در دوران مشعشعیان چطور؟ آیا وفادار ماندید؟ بعد از آن چه؟ آیا این نمونه نشان از خیانت نبود؟» و باز آلبوعلی سعی می کند که گواه بیاورد که همه اینها نشان از وفاداری بوده است: «از مدرس بپرسید از ملک الشعرا بپرسید. همه اینها گفته اند حتی خزعل وفادار بوده است،» او می گوید.
اما خوب می دانیم که این گفتگو نقض غرض است، نشان از بی اعتمادی است. و هم خبرنگار ایرانشهری (که در مقام بازجویی تاریخی ظاهر شده است) و هم آن دانشجو می دانند که به اندازه همه این نمونه های ذکر شده، مثال هایی وجود دارد که نشان می دهد مردم عرب برای حفظ خودمختاری خود با دولت ایران هم جنگیده اند. اما همانند آن مرد اسکیزوفرنیک و آن زن تحت ستم مجبور هستند این مراسم را به سرانجام برسانند شاید ذره ای از این دیوار بی اعتمادی کاسته شود و نظم ناعادلانه موجود امکان تداوم پیدا کند.
اما مسئله اصلی در جریانات ایرانشهری نهفته نیست؛ آنها ناگزیر به شرکت در این گفتگوی درونی هستند. آنها مجبورند در آتش شک و تردید خود نسبت به پیرامون بسوزند. آنها به خوبی آگاهند از ساختارهایی که بنا نهادهاند و امروز، همچون شخصیت اصلی رمان معروف «جنایت و مکافات»، در حال پرداخت هزینههای سنگین آن هستند.
مشکل عمیقتر اما به شخصیتهایی از مردم عرب برمیگردد که در نقش زنان ستمدیده ظاهر میشوند، به این امید که شاید بتوانند قفلهایی که بر درهای زندانهایشان زده شدهاند را کمی سبکتر کنند.
در حقیقت این گفتمان به مبنایی برای کنشگری بدل شده است، گفتمانی که در آن مجریان، شاعران، سیاستمداران، و فعالان عرب سعی میکنند با استناد به تاریخ، شواهدی ارائه دهند که نشان میدهد مردم عرب همیشه به این مملکت وفادار بودهاند و التماس میکنند که این قفلها را شلتر کنید. اما در طول این سالها، این التماسها هیچ راه به جایی نبردهاند، چرا که طرف مقابل به خوبی میداند این ادعاهای وفاداری قابل اعتماد نیستند. انسان ایرانشهری در درون خود فکر میکند: من این شخص را به قعر جهنم محکوم کردهام و او هنوز هم ادعای وفاداری میکند؛ این شخص یا پست است که این همه ذلت را تحمل می کند و باز اظهار وفاداری می کند یا دروغگویی بیش نیست. و در هر صورت، من را با او کاری نیست.