بالاخره، پس از یک قرن، اولین استاندار عرب برای استان خوزستان انتخاب شد: سید محمدرضا موالیزاده که از قبیله مشعشعیان برآمده است. چرا این انتخاب مهم است؟ دقیقاً به همان دلیلی که در صد سال گذشته چنین انتخابی صورت نگرفته بود.
نگاهی به گذشته – چه پیش و چه پس از انقلاب – نشان میدهد که همیشه افرادی بودند که از منظر ایدئولوژیک و حزبی به نظام سیاسی نزدیک بودند. با این حال، حکومت هرگز اجازه نداد چنین افرادی در خوزستان به مقام استانداری برسند. برای نمونه، علی شمخانی دبیر شورای عالی امنیت ملی شد، اما افرادی مثل او هیچگاه استاندار نشدند. اما این انتخاب امروز چه معنایی دارد و چگونه باید فهمیده شود؟
این انتخاب تنها در راستای اهمیتیافتن مسائل اقلیتها و قومیتها و تنشهای ناشی از آن در جامعه قابل درک است. طی سالهای اخیر، دو تحول اساسی در ایران رخ داده است:
۱. بلند شدن صدای اعتراض اقلیتهای بهحاشیهراندهشده. «قیام تشنگان» در میان مردم عرب و جنبش «زن، زندگی، آزادی» از مهمترین نمادهای این اعتراضات هستند. سنگبنای هر دو جنبش، حضور فعال قومیتها است. هر دو جنبش باعث شده اند حکومت و نخبگان نزدیک به آن نیز به وجود شکاف میان مرکز و پیرامون اذعان کردهاند؛ شکافی که هر لحظه ممکن است فعال شود و برای نظام سیاسی تبعات سنگینی به همراه داشته باشد.
۲. در همتنیدگی شکاف های اجتماعی: شکافهای قومی تنها به تفاوتهای فرهنگی میان فارس و غیرفارس محدود نیست، بلکه با ساخت قدرت و نابرابریهای اقتصادی نیز گره خورده است. عربها نهتنها از نظر فرهنگی در حاشیهاند، بلکه در اقتصاد نیز موقعیت مشابهی دارند. این درهمتنیدگی باعث میشود هر اعتراضی در یک زمینه، به سرعت به جنبشی در حوزههای دیگر تبدیل شود. جنبش ژینا در ابتدا بیشتر سیاسی بود، اما به سرعت با مسائل قومی و اقتصادی پیوند خورد. حکومت نیز بهخوبی این درهمتنیدگی را درک کرده است.
از همین رو، حکومت به مسعود پزشکیان چراغ سبز نشان داده است. او نهتنها اجازه ورود به رقابتهای انتخاباتی را پیدا کرد بلکه حمایت ضمنی برای پیروزی نیز دریافت کرد، در زمانی که او اعلام کرده بود که استاندارانی از میان اقوام مختلف – از جمله عرب، کرد سنی و بلوچ – منصوب خواهد کرد. او آمده است تا شاید این شکافها را مهار کند. اما آیا این سیاست مؤثر خواهد بود؟
بعید است! حکومت و پزشکیان یکی از سادهترین و کماثرترین راهها را انتخاب کردهاند. در علوم اجتماعی، به این پدیده توکنیسم (Tokenism) یا بزک کردن گفته میشود.
توکنیسم به عملی ظاهری و سمبلیک اشاره دارد که هدف آن، ایجاد تصور تنوع و شمول اجتماعی است. این نوع نمادگرایی به جای حل ریشهای نابرابریها، تنها فردی از گروههای اقلیت را وارد ساختار قدرت میکند تا نشان دهد که این گروهها نمایندهای دارند. به عبارتی، به جای پرداختن به مسائل اساسی – مانند نابرابریهای فرهنگی، اجتماعی یا اقتصادی – تنها یک استاندار عرب منصوب میشود و موضوع حلشده فرض میشود. اما فرد منصوبشده تنها نقشی نمادین بازی میکند.
این نمادگرایی سطحی نه تنها مشکلات را حل نمیکند، بلکه به ابزاری برای پوشاندن نابرابریها تبدیل میشود. حکومت میتواند با اشاره به این انتصابات بگوید: «ما برابری قومی داریم؛ نمونهاش این استاندار عرب است.» پیش از این، شمخانی نیز بهعنوان یک نمونه مطرح بود؛ حالا هم موالیزاده. اما آیا این انتصابات به بهبود شرایط زندگی مردم منجر شدهاند؟ خیر!
در آمریکا نیز نمونه مشابهی وجود داشت؛ انتخاب باراک اوباما بهعنوان نخستین رئیسجمهور سیاهپوست بهعنوان نماد برابری نژادی مطرح شد. با این حال، در دوران اوباما شکافهای اقتصادی میان سیاهپوستان و سفیدپوستان همچنان پابرجا بود. این انتخابهای نمادین بیشتر کارکرد ایدئولوژیک دارند و مانع از تحول جدی مسائل نژادی و قومی میشوند.
مشکل دیگر این است که این افراد انتخاب شده نیز نه تمایل و نه اجازه دارند که به مسائل قومی بپردازند. آنها بهقدری محافظهکار هستند که حتی از اعتراف به هویت قومی خود نیز خودداری میکنند. به عبارتی، یک قرارداد نانوشته وجود دارد: سکوت درباره مسائل کلیدی قومیت. در غیر این صورت، این افراد برچسب «مدیر قومی» میخورند و از قدرت کنار گذاشته میشوند.
چند سال پیش، در گفتوگویی با یکی از مدیران آموزشوپرورش که عرب بود، او به شدت از نابرابری آموزشی و مشکلات مناطق عربنشین گلایه میکرد. وقتی از او پرسیدم: «چرا این مسائل را پیگیری نمیکنی؟» پاسخ داد:
«اگر بگویی عرب هستی، باید با مدیریت خداحافظی کنی. حداقل در این گوشه بمانیم و خدمتی بکنیم.»
خواستم بگویم: چه خدمتی؟ وقتی نمیتوانی از حقوق مردم خود دفاع کنی، بهتر است معلم سادهای بمانی و اجازه ندهی این وضعیت به نام تو ثبت شود. اما سکوت کردم.
این مشکل تنها به استاندار جدید محدود نمیشود. هر مدیری که صرفاً نقش «نماد برابری» را ایفا کند و بهخاطر حفظ جایگاهش از طرح مسائل جدی خودداری کند، عملاً به بازتولید بیعدالتی قومی کمک میکند. این انتصابات در نهایت به ابزاری سیاسی برای پایداری نظامی ناعادلانه تبدیل میشوند.
آیا این انتصابها میتوانند شکاف مرکز و پیرامون را حل کنند؟ خیر! این انتصابات در بهترین حالت، تنوعی بیخاصیت ایجاد میکنند که ممکن است در کوتاهمدت کارکرد ایدئولوژیک داشته باشد. اما در نهایت، قادر به حل مشکلات واقعی مانند فقر، بیکاری، شکاف طبقاتی، حاشیهنشینی یا بحرانهای زیستمحیطی نخواهند بود. مهمتر از آن، این سیاستهای سطحی ممکن است نظام را فریب دهند. متأسفانه، وقتی این واقعیت آشکار شود، شکاف میان مرکز و پیرامون ضربه دیگری به پیکره سیاسی وارد خواهد کرد.
